خنده ی با چاشنی |
||||||||||||||||||||||||||
چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
*این مطلب طنزه: یه وقت قضیه رو جدی نگیرین ،ایمیل بزنین فحش و اینا...!!!! :))
مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!
هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!
عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!
چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!
اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید!
گینه بی صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!
کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!
پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!
اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!
انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!
ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! (فهمیدین به منم بگین) او چت می کند! خیابان متر می کند، ودر یک کلام عشق و حال می کند! همه کار می کند جز اینکه درس بخواند نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است! از من می شنوین بی خیال دانشگاه بشین بهتره (تفریحات بهتر و کم دردسرتر هست)خود دانید. چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
معنای سیزده جمله کلیدی پزشکان
خوب بگید ببینم مشکلتون از کی شروع شد: یک وقت دیگه از منشی برای آخرهای این هفته بگیر: هم خبرهای خوب و هم خبرهای بد براتون دارم: من به این آزمایشگاه اطمینان دارم بهتره آزمایش هاتون را اونجا انجام بدین: دارویی که براتون نوشتم داروی خیلی جدیدیه: اگه تا یک هفته دیگه خوب نشدید یه زنگ به من بزنید: بهتره چندتا آزمایش تکمیلی هم انجام بدین: ابن بیماری الان خیلی شایعه: اگه این عوارض از بین نرفت هفته دیگه زنگ بزنید وقت بگیرین: فکر نمی کنم رفتن پیش فیزیوتراپیست فایدهای داشته باشه: ممکنه یک کمی دردتون بیاد: فکر نمیکنید این همه استرس روی اعصابتون اثر گذاشته باشه: چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
تفاوت کتاب درسی دخترانه و پسرانه! (طنز )
تا پیش از این و براساس توطئهای که دشمنان طراحی کرده بودند، گمان میشد که دانش ربطی به دختر یا پسر بودن دانشآموزان ندارد. این در حالی است که وجود تفاوت بسیار زیاد میان دختران و پسران اگر از دید مردم عادی یا فریبخوردگان پنهان بماند هیچگاه از دید وزیر آموزشوپرورش پنهان نخواهند ماند. این هفته حاجیبابایی، وزیر آموزشوپرورش از پیگیری طرح جداسازی کتب درسی دختران و پسران توسط این وزارتخانه خبر داد که بسیار دلگرمکننده بود. ما علاوه بر گرم کردن دل، کمک و پیشنهاد هم در این زمینه بلدیم. در زیر چند نمونه از مطالب کتابهای جداسازی شده مطابق سیاستهای وزارت آموزشوپرورش برای الگوبرداری آورده شدهاند.
ریاضی پسران: 2+2 مساوی است با 4. فوقفوقش 5. ریاضی دختران: 2 تا گل داریم 2 تا گل دیگه هم میذاریم کنارش که به مامانمون هدیه بدیم؛ مجموعا میشه یه دسته گل.
جغرافی پسران: اگر دست راست خود را به طرف شرق و دست چپ خود را به طرف غرب بگیریم، شمال در پیشرو و جنوب در پشت سرمان خواهد بود. جغرافی دختران: اگر قادر به تشخیص دست راست و چپ خود باشیم، بهتر است به خانه بخت رفته و دل وزیر آموزشوپرورش را که بارها اعلام کرده از ازدواج دانشآموزان دختر استقبال میکند، شاد کنیم.
ادبیات پسران: درس «حسنک وزیر» از تاریخ بیهقی... ادبیات دختران: درس «مرضیه وزیر» از تاریخ ...
انگلیسی پسران: I want to go to the garden with my friends انگلیسی دختران: I want to go to the kitchen and cook the dinner for my lord husband
تاریخ پسران (پس از حذف پادشاهان و لشکرکشیها که دولت وعدهاش را داده(: یونانیها به سرکردگی یک یارویی حدود دو هزار سال پیش به ایران حمله کردند و عدهای از مردم را کشتند و یک سلسلهای را منقرض کردند اما پس از اندکی خودشان هم رفتند وردست بابایشان. تاریخ دختران (پس از اصلاحات مذکور): یونانیها یک زمانی به ایران آمدند و سعی کردند بهجای خورشت پلو بادمجون غذای پلاخورشتوس یونانی را که اصلا هم خوشمزه نبود، رواج بدهند اما نتوانستند. طرز تهیه خورشت پلوبادمجون به شرح زیر است...
فلسفه پسران: سقراط فیلسوفی یونانی بود که پیوسته در طلب حق بود و لقب شهید راه حقیقت گرفت. فلسفه دختران: زن سقراط پیوسته در تعقیب شهید راه حقیقت بود و دمار از روزگار او درآورد.
فیزیک نور پسران: در انعکاس یک تصویر در آینه بین فاصله کانونی آینه(f) و فاصله جسم از آینه(p) و فاصله تصویر از آینه (q) رابطه وجود دارد. چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
مراحل زیر را انجام دهید تا دلیلش را بفهمید .... 1. ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید. 4. سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید.انگشت شصت نمایانگر والدین است. انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند. به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد. چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نظر فراموش نشود... چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
چارلی چاپلین می گوید؛ چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
اگه مدت زیادی از آخرین باری که از ته دل خندیدین میگذره این داستان زیبا رو بخونید تا از خنده غش کنید!!! کباب غاز که به نام از ماست که بر ماست هم شهرت داره،اثر استاد بزرگ ادبیات داستان نویسی،محـــــــــمد علی جمالزاده است.خیلی دنبال یک شرح حال خوب از این استاد بزرگ گشتم تا در این پست براتون بذارم!اگه این داستان رو نخوندید حتما بخونید! البته خیلی ها شاید تو بعضی کتب درسی این داستان رو خونده باشن اما توصیه میکنم که بازم بخونن!بدلیل زیبایی این داستان میشه اونو چند باره هم خوند و سیر نشد!البته ناگفته نماند که در کتب درسی بعضی جاها سانسور شده!!! قبل از شروع داستان شرح حالی از استاد بخوانیم:
محمدعلی جمالزاده سال 1274 هجری شمسی در خانوادهای مشروطهخواه به دنیا آمد. در 17 سالگی برای تحصیل به بیروت رفت و پس از چندی رهسپار پاریس شد. جمالزاده پس از تحقیق دربارهی مزدک ، بررسی روابط قدیم روس و ایران را در مجله کاوه برلین به چاپ رساند و آنگاه «گنج شایگان» را در باب اقتصاد ایران نوشت. اولین مجموعه داستانهای کوتاه ایرانی را تحت عنوان «یکی بود یکی نبود» در سال 1300 منتشر کرد و به اعتبار همین کتاب او را آغازگر واقعگرایی در نثر معاصر فارسی دانستهاند. ( البته من در بسیاری از مقالاتی که درباره ی ایشان خوانده ام،از ایشان به عنوان پدر داستان نویسی ادبیات فارسی ایران نیز یاد شده! چرا که " یکی بود یکی نبود " اولین مجموعه ی داستان کوتاه ایران به حساب می آمد و تا جایی که من میدانم در آن دوره اصولا چیزی به نام داستان کوتاه در ادبیات ما وجود نداشته است! در داستانهای جمالزاده گوشههایی از زندگی ایرانیان در دوره مشروطه به صورتی انتقادی و با نثری ساده، طنزآمیز و آکنده از ضربالمثلها و اصطلاحهای عامیانه، تصویر شده است. جمالزاده 15 سال در برلین ماند و در آنجا کارمند سفارت ایران بود و همزمان در روزنامه کاوه، مقاله مینوشت. در سال 1311 به ژنو رفت و کارمند دفتر بینالمللی کار شد. این نویسنده در سال 1355 شرح حال خود را در «راهنمای کتاب» نوشت و مقالات زیادی نیز در بسیاری از مجلات به چاپ رساند و کتابهای مختلفی از جمله «خسیس» مولیر و «ویلهم تل» شیلر را به فارسی ترجمه کرد. نثر جمالزاده دلنشین و شیرین است. تسلط بر اصطلاحات مذهبی و روایات اسلامی از شاخصههای نثر اوست. جمالزاده در دوران کهولت به مدت پنج سال مشغول نوشتن خاطرات و مکاتبه با نویسندگان شد. وی در تاریخ 15 آبان سال 1376 در شهر ژنو سویس از دنیا رفت. - «دارالمجانین»، «سرگذشت عمو حسینعلی» در سال 1321 - «سروته یک کرباس» 1323 - «قلتشن دیوان» 1325 - «صحرای محشر»، «هزار پیشه» 1326 - «معصومه شیرازی» 1333 - «تلخ و شیرین» 1334 - «شاهکار»1337 - «کهنه و نو»، « قصه قصهها» و «قصههای کوتاه قنبرعلی» 1338 - « هفت کشور» و «غیر از خدا هیچکس نبود» 1340 - «شورآباد» 1341 - «خاک و آدم » و «صندوقچه اسرار» 1342 - «آسمان و ریسمان» 1343 - «مرکب محو» 1344 - «قصههای کوتاه برای بچههای ریشدار» 1352 - «قصه ما به سر رسید» 1357 و اینک این داستان زیبا و خواندنی را در ادامه ی مطلب بخوانید. ادامه مطلب ... چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
یکی از غذاخوریهای بینراه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود: شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد. رانندهای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوشجان کرد. بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است. با تعجب گفت: مگر شما ننوشتهاید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟! خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوهتان خواهیم گرفت، ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست!!! چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
هشدار: این یک مطلب فمنیستی است. لطفا آقایون نخونن! اگر هم خوندن به من فحش ندن! من هیچ مسئولیتی قبول نمی کنم!!!! این فقط یه شوخیه! ادامه مطلب ... چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
از یه دیوونه می پرسن چرا دیوونه شدی؟ میگه من یه زن گرفتم که یه دختر 18 ساله داشت. دختره زن بابام شد! پس زن من مادر زن بابام شد. پدرم دوماد من شد و من شدم پدر زن پدرم! دختر زنم پسر زایید که داداش من بود و نوه ی زنم میشد!پس نوه ی منم می شد! پس من پدربزرگ داداشم بودم! زن من پسری زایید... زن پدرم خواهر نا تنی اون شد! پس پسرم داداش من هم میشه!! پدرم دوماد منه!زن پدرم دختر من و عروس منه! حالا بگو چرا دیوونه شدم؟!!! ![]() یه معتاد 2 تا سیگار تو دهنش گرفته بود داشت میکشید!! ازش میپرسن چرا 2 تا سیگار میکشی؟ میگه یکی واسه خودم یکی هم از طرف دوستم که زندونه!! بعد از یه مدتی میبینن همون معتاد یه دونه سیگار میکشه، بهش میگن حتما دوستت از زندان ازاد شده؟ میگه نه خودم ترک کردم !!! چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
بچه که بودیم چه دل های بزرگی داشتیم حالا که بزرگیم چه دلتنگیم کاش دلامون به بزرگی بچگی بود کاش همون کودکی بودیم که حرفهاش رو از نگاهش میشه خواند کاش برای حرف زدن نیازی به صحبت کردن نداشتیم کاش برای حرف زدن فقط نگاه کافی بود کاش قلبها در چهره بود اما اکنون اگر فریاد هم بزنیم کسی نمی فهمه و دل خوش کردیم که سکوت کردیم سکوت پر بهتر از فریاد تو خالیست سکوتی که یه نفر بفهمه بهتر از هزار فریادیه که هیچ کس نفهمه سکوتی که سرشار از ناگفته هاست، ناگفته هایی که گفتنش یه دردو نگفتنش هزاران درد داره دنیا رو ببین... بچه بودیم از آسمان بارون می اومد بزرگ که شدیم از چشمامون می آید! بچه که بودیم تنها غم زندگیمون شکسته شدن نوک مدادمون بود ولی حالا غمامون اونقدر زیاد شده که این توشون گمه بچه بودیم همه چشمای خیسمونو میدیدن بزرگ شدیم هیچکی نمیبینه بچه بودیم تو جمع گریه می کردیم بزرگ شدیم تو خلوت بچه بودیم راحت دلمون نمی شکست بزرگ شدیم خیلی آسون دلمون می شکنه بچه بودیم همه رو 10 تا دوست داشتیم بزرگ که شدیم بعضی هارو هیچی بعضی هارو کم و بعضی هارو بی نهایت دوست داریم بچه که بودیم قضاوت نمی کردیم و همه یکسان بودن بزرگ که شدیم قضاوتهای درست و غلط باعث شد که اندازه دوست داشتنمون تغییر کنه کاش هنوزم همه رو به اندازه همون بچگی 10 تا دوست داشتیم بچه که بودیم اگه با کسی دعوا میکردیم 1 ساعت بعد از یادمون میرفت بزرگ که شدیم گاه دعواهامون سالها تو یادمون مونده و آشتی نمی کنیم بچه که بودیم گاهی با یه تیکه نخ سرگرم می شدیم بزرگ که شدیم حتی 100 تا کلاف نخم سرگرممون نمیکنه بچه که بودیم بزرگترین آرزومون داشتن کوچکترین چیز بود بزرگ که شدیم کوچکترین آرزومون داشتن بزرگترین چیزه بچه که بودیم آرزومون بزرگ شدن بود بزرگ که شدیم حسرت برگشتن به بچگی رو داریم بچه که بودیم تو بازیهامون همش ادای بزرگ ترها رو در می آوردیم بزرگ که شدیم همش تو خیالمون بر میگردیم به بچگی بچه بودیم درد دلهامونو به هزار ناله می گفتیم همه می فهمیدند بزرگ شدیم درد دلهامونو به صد زبان به کسی می گیم هیچ کس نمی فهمه بچه بودیم دوستیامون تا نداشت بزرگ که شدیم همه دوستیامون تا داره بچه که بودیم بچه بودیم بزرگ که شدیم بزرگ که نشدیم هیچ دیگه همون بچه هم نیستیم چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
این متن بصورت ایمیل از یکی از دوستان به دستم رسید. با تشکر از ایشون...
نام : اکبر
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست... در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
از نظر انسانها سگها حیواناتی با وفا و مفید هستند. ولی از نظر گرگها، سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند تا در آسایش و رفاه زندگی کنند! چگوارا
اصفهانیه تصادف کرده بود نشسته بود وسط خیابون میزد توی سرش که ماشینم! ماشینم داغون شد! خاک تو سرم شد. افسره رفت بهش گفت بدبخت انقدر حرص ماشینتُ زدی که نفهمیدی دست چپت از مچ قطع شده ! اصفهانیه یه نیگاه کرد به دستش گفت: یا حضرت عباس ساعتم بیا حواسمان را پرت کنیم مال هر کس دورتر افتاد عاشق تر است... اول من... حواسم را بده تا پرت کنم!!! میبخشید ما قصد تمسخر هیچ کس را نداریم اینا صرفا برای خنده هست جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
1. هميشه حرفي را بزن که بتواني بنويسي، چيزي را بنويس که بتواني امضايش کني و چيزي را امضا کن که بتواني پايش بايستي. خورخه لوییس بورخس
جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
1) مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.
۲) دنبال پول دویدن بی فایده است چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو. ۳) عاشق شدن بیفایده است چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو. ۴) ازدواج کردن بی فایده است چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر. ۵) بچه دار شدن بی فایده است چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه به عذابه یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش به عذابن. ۶) پیک نیک رفتن بی فایده است چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری. ۷) رفاقت با دیگران بی فایده است چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن. ۸) دنبال شهرت رفتن بیفایده است چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن. 9) وبلاگ نویسی بی فایده است چون یا خوب مینویسی که مطلبتو میدزدن و حرص میخوری یا بد مینویسی که مطلبتو نمیخونن و حرص میخوری. جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
خونه مشغول کاربودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسيد .
دخترم : مامان تو زني يا مردي ؟ من : زنم ديگه پس چي ام ؟ دخترم : بابا ، چي اونم زنه ؟ من : نه ماماني بابا مرده . دخترم : راست ميگي مامان ؟ من : آره چطور مگه ؟ دخترم : هيچي مامان ! ديگه كي زنه ؟ من : خاله مريم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ دخترم : دايي سعيد هم زنه ؟ من : نه اون مرده ! دخترم : از كجا فهميدي زني ؟ من : فهميدم ديگه مامان، از قيافه ام . دخترم : يعني از چي ؟ از قيافه ات؟ من : از اينكه خوشگلم ، دخترم : يعني... ادامه مطلب ... معما پدر و پسر روزی پدر و پسری تو یه تصادف زخمی می شن. وقتی اونا رو به بیمارستان می برند پدر می میره اما پسر زنده میمونه در حالی که زخمیه وقتی دکتر می یاد اونو عمل کنه میگه این که پسر خودمه!!! چطوری چنین چیزی ممکنه؟؟ معما سه مسافر یه روز سوار بر ماشین کنار یه ایستگاه توقف می کنین سه نفر تو ایستگاه نشستن یکی کسی که دوستش دارین دومی دکتری که جانتون رو نجات داد و سومی هم پیرزن کدمو سوار می کنین؟ بقیه معماها در ادامه مطلب ادامه مطلب ... جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
کودکی در حین تماشای یک سریال ایرانی?!!
«بابا جون؟» باقیش در ادامه مطلب ادامه مطلب ... جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
خب دوستای گلم میخوام به طنز در مورد روابط و افکار دانشجویان برای روابط حرف بزنم!(البته این گفته های من بعد از یاد گرفتن سلام دادن در موقع ورود به کلاس یا دیدن همکلاسی های غیر هم جنس و باز شدن روی دانشجو ها هستش!!!):
سال اول: دختر:به دنبال پسرای سال بالایی و ارشد هست و اصلا به پسرای هم سن و سال اهمیت نمیدهد! پسر:در پاره ای از اوقات نه تنها به کلاس توجه ندارد بلکه از هم رشته ای ها هم گریزان است و بیشتر در سایر دانشکده ها می چرخد!تمامی کلاسها را تحت نظر دارد حتی سال بالایی ها رو!!!! سال دوم: دختر:به دنبال پسرهایی هست که اختلاف سنی داشته باشند ولی این اختلاف کاهش یافته و به دو ترم بالا فکر میکند!(در این بین پیشنهاد های هم سن ها را باز هم رد میکند!!!وشاید با تعدادی از ترم بالایی ها رابطه برقرار میکند!!) پسر:کمی از آتش اولیه افول کرده و این بار دنبال هم سن و سال ها ولی بازم در بیرون از حیطه قبلی چرخ میزند!!(شاید او هم ارتباطاتی را تجربه کند!!) سال سوم: دختر:انتظارش کمی پایین آمده و در دانشکده خودشان دنبال دوست میگردد و کم کم احساس میکند وقت دارد تلف می شود(مثل تیمی که ۲-۰از حریفش عقب است و دقایق پایان بازی فرا میرسد!!) پسر:او حتی پا را فراتر میگذارد و با دختران دیگری که حالا ترم اول یا دوم محسوب میشوند و بدون شک حتی برای پز دادن هم که شده دنبال پسرهای ترو بالایی هستن ارتباط برقرار میکند! سال چهارم: دختر:او از همه چیز و همه کس خسته شده و میگوید فلان پسر همکلاسی خودمان هم پسر بدی نیست مهم تر از همه اینکه چندسالی هست میشناسمش!!!)یا مثلا همکلاسی یکی از دوستانش که روزی با هم به درس شروع کردن گزینه مناسبی هستش! پسر:او هم از همه چیز و همه کس خسته شده و اصلا به این نتیجه میرسد که نباید ازدواج کند!!!!! پ.ن.۱: هر مردی برای شناخت زنان کافیست یکی از آنها را خوب بشناسد ولی یک زن حتی اگر با تمام مردها آشنا باشد یکی از آنها را هم خوب نمی شناسد. پ.ن.۲: همه ی زنها بد نیستند. بدتر و بدترین هم دارند پ.ن.۳: بهترین مردان بزرگ، همواره بدترین زنان دنیا را دارند پ.ن.۴: چرا زنان مردان باهوش را دوست دارند؟ پ.ن.۵: اگر مردان در مورد شخصیت زنان کمی نکته سنج باشند، هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد. پ.ن.۶: عوض کردن همسر فقط عوض کردن مشکل است. پ.ن.۷: مردنظم افرینش و زن شعر سپید آن است آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
![]() |