خنده ی با چاشنی
 
 
دو شنبه 28 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
  •  اگه خوشگل باشن مي گن عجب جيگريه!
  •  اگه زشت باشن مي گن کي اينو مي گيره!
  •  اگه تپل باشن مي گن چه گوشتيه!
  •  اگه لاغر باشن مي گن چه مردنيه!
  • اگه مودبانه حرف بزنن مي گن چه لفظ قلم حرف مي زنه!
  •  اگه رک و راست باشن مي گن چه بي حياست!
  • اگه يه خورده فکر کنن مي گن چقدر ناز مي کنه!
  •  اگه سري جواب بدن مي گن منتظر بود!
  •  اگه تند راه برن مي گن داره مي ره سر قرار!
  •  اگه اروم راه برن مي گن اومده بيرون دور بزنه ول بگرده!
  • اگه با تلفن کارتي حرف بزنن مي گن با دوست پسرشه!
  •  اگه خواستگارو رد کنه مي گن يکي رو زير سر داره!
  •  اگه حرف شوهرو پيش بکشه مي گن سر و گوشش مي جنبه ! اگه به خودش برسه مي گن دلش شوهر مي خواد مي خواد جلب توجه کنه !
  • اگه............چکار کنه بميره خوبه؟


شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

 یه دختر خوب بیشتر از 3 ساعت توی حموم نمیمونه
یه دختر خوب به خاطر بعضی مسائل چترش را باز نمی کنه
یه دختر خوب وقتی بلد نیست رانندگی کنه چرا باید زور بزنه و با گل پسرا کل کل کنه
یه دختر خوب توی روی مامانش وانمیسته و به خاطر قراری که داره (و سرکاره) 100000 تا دروغ نمیگه
یه دختر خوب از مثلاً 6 ساعت وقت کلاس خودش 5 ساعتش رو نمی پیچونه
یه دختر خوب یواشکی دست تو جیب باباش نمیکنه
یه دختر خوب به خاطر اینکه بهش گفتن بی ادب گریه نمی کنه
یه دختر خوب جو نمیگیرتش و زود خودشو مثل بنگاهها به نمایش نمیزاره
یه دختر خوب دستمال دماغ باباشو برنمی داره بندازه رو سرش مثل روسری
یه دختر خوب عقده هاش رو با فرار از خونه خالی نمی کنه
یه دختر خوب با همسایشون که خوشگل تره لج نمیشه
یه دختر خوب به خاطر پوست و رنگ بدنش که پر از جوش و ککه باباشو اونقدر تو خرج نمی ندازه
یه دختر خوب وقتی بهش نگاه نمی کنن خود نمایی نمیکنه (به راههای مختلف) باز هم نکته تستی
یه دختر خوب باباش هر چی بگه گوش می کنه نمیاد پیش مامانش ننه من غریبم بازی درآره
یه دختر خوب بیشتر از 10 دقیقه توی دستشویی نمی مونه - نکته مهمتر از کنکور
یه دختر خوب هیچوقت بدون گواهینامه رانندگی نمیکنه که بعدش که گرفتنش اشک تمساح بریزه
یه دختر خوب به خاطر منافع خودش حق خواهرش رو ضایع نمی کنه
یه دختر خوب وقتی معنی ترانه های خارجی رو نمیدونه مجبور نیست که واسه کلاس اونا رو گوش بده
یه دختر خوب توی قرار با پسر کلاس زورکی نمی آد و پدر کارمند بیچاره اش رو مدیرعامل و رئیس قلمداد نمی کنه
یه دختر خوب دیگه به دختر افغانی ها حسودی نمی کنه
یه دختر خوب وقتی از پسری خوشش اومد و داشت از حسودیش می ترکید 10000 تا عیب و ایراد روی پسر نمی زاره
یه دختر خوب شب زود نمی خوابه که صبح زود بیدار بشه که بتونه صافکاری و نقاشی کنه
یه دختر خوب خودش رو زوری توی دل کسی نباید راه بده
یه دختر خوب برای اینکه مورد توجه قرار بگیره اسمشو عوض نمیکنه - صغرا= هانی - کبری= مانی
یه دختر خوب برای اینکه توی مهمونی تحویلش بگیرن قیافه نمیگیره و ادای آدم پولدارارو در نمیاره
یه دختر خوب پشت سر حتی حیوانات هم غیبت نمی کنه
یه دختر خوب از دماغ فیل نمی افته که نه؟
یه دختر خوب از اجرای هر گونه قرقره بازی( جت اسکی اسکیت و امثال اون ) در مقابل پسرها خودداری می کنه
یه دختر خوب با 25897 نفر که تیریپ نمیریزه
یه دختر خوب اولاً دوچرخه سواری نمی کنه حالا می خواد بکنه بكنه جنبه هم داشته باشه
یه دختر خوب توی مسافرت به خاطر کسی که روش کلید کرده، باباشو توی منگنه قرار نمی ده که بابا تندتر برو
یه دختر خوب عکسهای پسر خوشگلا مانند حمید گودرزی شادمهر عقیلی و … محمدرضا گلزار رو به در و دیوار اتاقش نمی چسبونه
یه دختر خوب سوار هر ماشینی نمیشه پیکان 47 و امثال آن
یه دختر خوب وقتی لباس آنچنانی برای خودنمایی ندارد از دوستاش قرض نمی کنه
یه دختر خوب راه به راه از اون کوفتیا نمیماله که فردا هم سرطان بگیره و انتظار ترحم داشته باشه
یه دختر خوب اولاً اصلاً پیدا نمیشه خلاصه بگم یه دختر خوب باید خوب باشه نه اینکه ادای خوبا رو دربیاره



شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

اگر یک مرد هستید و دوست دارید عشقتان همیشه ازشما و رابطه تان راضی و خشنود باشد باید در زندگی او چنین آدمی باشید :

…………….

یک دوست یک همدم یک عشق یک پدر یک برادر یک رئیس یک نجار یک برقکار

یک لوله کش یک مکانیک یک دکتر یک طراح یک متخصص زنان یک روانپزشک

یک روانکاو یک ماساژور یک شنونده خوب یک برنامه ریز خوب یک آدم تمیز

با احساس ورزشکار گرم دلسوز شجاع باهوش بامزه خلاق قوی رقیق القلب

همدرد پرتحمل آینده نگر بلندپرواز لایق قابل اعتماد راستگو قابل اتکا

و این نکات را هرگز فراموش نکنید :

……. مدام از او تعریف کنید

عاشق خرید کردن باشید

صادق باشید

پول تان از پارو بالا بره

و به دخترهای دیگه هم نگاه نکنید

و در عین حال شما باید : تمام توجه تان را به او معطوف کنید

و اصلا توقع همین رفتار را از او نداشته باشید

زمان زیادی را به او اختصاص بدهید،

مخصوصا در تنها گذاشتنش به او فضای کافی بدید،

(این یعنی : هیچ وقت نپرسید که کجا میری!!!) .

و تاکید می کنم که این سه چیز را هرگز فراموش نکنید:

. تولدش را

سالگردهای مشترکتان را و

قرار ملاقات هایی که می گذاره .

و حالا خانم ها چطور می توانند یک مرد را خوشحال کنند؟!

. . فقط دست از سرش بردارید و تنهایش بگذارید!!!



پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

مثلث برمودا محلی است وهم‌انگیز که در آن صدها هواپیما و کشتی در هوا و دریا ناپدید شده‌اند. بیش از هزار نفر در این منطقه وحشت گم شده‌اند، بدون اینکه حتی یک جسد یا قطعه پاره‌ای از یک هواپیما یا کشتی مفقود شده ، به جا مانده باشد.
● موقعیت مثلث برمودا
مثلث برمودا واقعا یک مثلث نیست، بلکه شباهت بیشتری به یک بیضی (و شاید هم دایره‌ای بزرگ) دارد که در روی بخشی از اقیانوس اطلس در سواحل جنوب شرقی آمریکا واقع است. راس آن نزدیک برمودا و قسمت انحنای آن از سمت پایین فلوریدا گسترش یافته و از پورتوریکو گذشته ، به طرف جنوب و شرق منحرف شده و از میان دریای سارگاسو عبور کرده و دوباره به طرف برمودا برگشته است. طول جغرافیایی در قسمت غرب مثلث برمودا ۸۰ درجه است، بر روی خطی که شمال حقیقی و شمال مغناطیسی بر یکدیگر منطبق می‌گردند. در این نقطه هیچ انحرافی در قطب نما محاسبه نمی‌شود.
در غرب اقیانوس اطلس، در آن سوی سواحل جنوب شرقی ایالات متحده ، ناحیه ‌ای وجود دارد که به شکل مثلث است . این ناحیه از برمودا در شمال آغاز می‌شود و تا قسمت جنوبی فلوریدا امتداد می‌یابد ، سپس از سمت شرق با گذشتن از جزایر باهاما و پورتوریکو،به طول جغرافیایی ۴۰ درجه به سمت غرب کشیده می‌شود و دوباره به برمودا باز می‌گردد.
این ناحیه که به مثلث برمودا معروف است ،در لیست رازهای ناشناخته جهان به مکانی اضطراب انگیز وباور نکردنی به ثبت رسیده است . در این مکان بیش از صدها هواپیما وکشتی بدون آنکه کوچکترین اثری از آنان باقی بماند ، ناپدید شده‌اند .اغلب این حوادث از سال ۱۹۴۵ به بعد روی داده است ،و در طول ۲۶ سال اخیر بیش از ۱۰۰۰نفر در این ناحیه از جهان جان خود را از دست داده اند ، بی آنکه حتی اثری از جسد یکی از آنها یا نشانه ای از بقایای هواپیماهاو کشتی‌های ناپدید شده باقی مانده باشد .
وینسنت گادیس که مثلث برمودا را نامگذاری کرده، آن را به صورت زیر توصیف می‌کند: « یک خط از فلوریدا تا برمودا ، دیگری از برمودا تا پورتویکو می‌گذرد و سومین خط از میان باهاما به فلوریدا بر می‌گردد.
این محل فتنه‌انگیز و تقریبا باور نکردنی اسرار غیر قابل توصیف جهان را به خود اختصاص داده است. مثلث برمودا نامش را در نتیجه ناپدید شدن ۶ هواپیمای نیروی دریایی همراه با تمام سرنشینان آنها در پنجم دسامبر ۱۹۴۵ کسب کرد. ۵ فروند از این هواپیماها به دنبال اجرای ماموریتی عادی و آموزشی ، در منطقه مثلث ، پرواز می‌کردند که با ارسال پیامهایی عجیبی درخواست کمک کردند. هواپیمای ششم برای انجام عملیات نجات ، به هوا برخاست که هر شش هواپیما به طرز فوق‌العاده مشکوکی مفقود شدند.
آخرین پیامهای مخابره شده آنها با برج مراقبت حاکی از وضعیت غیر عادی ، عدم روییت خشکی ، از کار افتادن قطب نماها یا چرخش سریع عقربه آنها و اطمینان نداشتن از موقعیتشان بود. این در حالی بود که شرایط جوی برای پرواز مساعد بود و خلبانان و دیگر سرنشینان افرادی با تجربه و ورزیده بودند. با وجود مدتها جستجو هیچ اثری از قطعه شکسته ، لکه روغن ، آثاری از اجسام شناور ، خدمه یا تجمع مشکوکی از ه‌ها دیده نشد. هیچ حادثه‌ای چه قبل و چه بعد از آن ، تا این حد حیرت‌آورتر از ناپدید شدن دسته جمعی هواپیماهای مذکور نبوده است. در حوادثی مشابه در این منطقه ‌قایقها و کشتیهایی مفقود شده‌اند (قربانیان مثلث برمودا)، در برخی موارد هم فقط خدمه و سرنشینان ناپدید گشته‌اند.

● علل واقعه
▪ علل فرضی طبیعی
توضیحات و علل فرضی مختلفی درباره حوادث مثلث برمودا ارایه شده است که معمول‌ترین فرضیات بر اساس مرگ غیر طبیعی (زیرا هیچ جسدی تا کنون بدست نیامده است.) بنا شده است. این توضیحات عبارتند از:
جزر و مد ناگهانی دریا در نتیجه زلزله در اعماق دریا ، وزش بادهای مخرب و اختلالات جوی ، گویهای آتشفشان که موجب انفجار هواپیماها می‌شود، گرفتار آمدن در جاذبه یک گرداب یا گردباد که باعث سقوط و انهدام هواپیماها یا انحراف مسیر کشتیها و مفقود شدن آنها در آب می‌شود، تحت تاثیر نیرویی مغناطیسی قرار گرفتن و اختلالات امواج الکترومغناطیسی، ولی این دلایل توجیه قابل قبولی برای ناپدید شدن هواپیماها و کشتیهای متعدد در یک منطقه نیست.
▪ علل فرضی غیر طبیعی
دستگیری و ربوده شدن به وسیله زیردریایی یا بشقاب پرنده‌هایی متعلق به کراتی دیگر که برای تحقیق درباره حیات و زندگی باستان و حال ما انسانها به کره زمین آمده‌اند، می‌تواند علتی غیر طبیعی برای توجیه وقایع باشد.
یکی از عجیب‌ترین پیشنهادات در این مورد بوسیله ادگار کایس ، پیشگو و روانکاو و حکیم در دهه پنجم قرن بیست ، ارایه شده است. به عقیده وی قرنها قبل از کشف اشعه لیزر ، بومیان سواحل اقیانوس اطلس از کریستال به عنوان یک منبع انرژی و قدرت استفاده می‌کردند. به نظر کاین نوعی نیروی شیطانی القا شده از سوی آنها ، در عمق یک مایلی در قسمت غرب اندروس غرق شده که هنوز در برخی مواقع باعث از کار انداختن ابزار و وسایل الکتریکی کشتیها ، هواپیماها و در نهایت نابودی آنها می‌گردد.

● داستانی عجیب
حادثه‌ای در اثر اختلال زمانی در فرودگاه میامی رخ داد که هرگز توضیحی قابل قبول برای آن وجود نداشته است. این واقعه مربوط به یک هواپیمای مسافربری بود که برای فرود در باند آماده بود و با رادار مرکز کنترل هوایی ردیابی می‌گردید که ناگهان ده دقیقه از صفحه رادار ناپدید شد و سپس دوباره ظاهر گشت. هواپیما بدون هیچ واقعه‌ای فرود آمد و خلبان و خدمه از آنچه افراد پایگاه می‌گفتند ابراز تعجب کردند، زیرا تا آنجا که به خدمه مربوط می‌شد، هیچ اتفاق غیر عادی نیفتاده بود. جالب این که ساعتهای همه آنها حدود ده دقیقه از زمان واقعی عقب‌تر بود. در حالی که هواپیما درست ۲۰ دقیقه قبل از این واقعه وقت اصلی را کنترل کرده بود و در آن هنگام هیچ اختلاف زمانی وجود داشت.
آیا مثلث برمودا و نقاط مشخص دیگر به صورت ماشینی عظیم عمل می‌کنند تا اختلالاتی بوجود آورند؟
آیا آنها می‌توانند گردابهایی را چه در داخل و چه در خارج از جو بوجود آورند که اجسام و اشیا به داخل آنها بیفتد و به بعد زمان و مکانی دیگر منتقل شوند؟
● گذشته و آینده برمودا
به نظر می‌رسد که این منطقه طی زمانهای متمادی گذشته نیز در افسانه‌ها به منزله مکانی ترسناک وجود داشته و حتی خیلی قبل از تاریخ کشف آن و بعد از آن تاریخ تا صدها سال با عناوین «دریایی از مقبره‌ها» ، «مثلث شیطان» ، «مثلث مرگ» ، «دریای بدبختی» ، «گورستان آتلانتیک» نامیده می‌شده است.
شومی و بدشگونی مثلث برمودا حتی در عصر فضا نیز باعث تعجب انسانهایی چون کریستف کلمب و فضانوردان آپولو ۱۳ که یکی کاشف در زمین و دیگری در فضاست، شده است.اینکه چرا وقایع عجیب این منطقه گزارش نمی‌شود، شاید به دلیل ایجاد رعب و وحشت عمومی باشد، شاید هم چون دلیل اصلی وقایع معلوم نیست، اتفاقات مربوطه بازتاب نمی‌یابد. البته در اغلب گزارشات ارایه شده هم سانسورهایی وجود دارد که اصل وقایع را سرپوشیده نگه می‌دارد.
دانشمند روسی مدعی کشف راز مثلث برمودا شد.

 



پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
گاو ما ما می کرد

گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.


برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید 
چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.



پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

 همه از من میترسن ، من از نیسان آبی 

عاشق بی انتظار مادر

علم بهتر است یا ثروت؟ ، هیچکدام فقط ذره ای معرفت !

دا کر سی چنت بی. (یعنی مادر پسر برای چی خواستی؟)

به گنده تر و خرتر از خودت احترام بگذار!

به مد پوشان بگویید آخرین مد کفن است

ناز نگات قشنگه!

تند رفتن که نشد مردی / عشق است که برگردی

هر کجا محرم شدی -چشم از خیانت باز دار /  -چه بسا محرم با یک نقطه مجرم میشود،

مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز / جوان به حادثه ای زود پیر میشود گاهی

“دست بزن ولی خیانت مکن”

منم یه روز بزرگ میشم.

زندگی بر خلاف آرزوهایم گذشت.

داداش جان به خاطر اشک مادر یواش!

افسوس همه اش افسانه بود!

من از عقرب نمیترسم ولی از سوسک میترسم / من از دشمن نمیترسم ولی از دوست میترسم.

من نمی گویم مرا ای چرخ سرگردان مکن / هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن!

شد شد، نشد نشد

بمیرد آنکه غربت را بنا کرد  / مرا از تو، ترا از من جدا کرد

برگ از درخت خسته می شه پاییز فقط یه بهانه است

در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند ، من بیچاره دنبال مرد می گردم

دنبالم نیا آواره میشی

رفاقت قصه تلخی است که از یادش گریزانم

روی قلبم نوشتم ورود ممنوع ، عشق آمد گفتم بیسوادم!

“تو هم خوبی!

از بس خوردم مرغ و پلو ، آخر شدم مارکوپولو

سر پایینی پرنده ، سر بالایی شرمنده



پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
با هندوانه یه قل دو قل بازی کنین !

به دوست دکترتون بگین : مرض جدید چی داری ؟ !

به عنوان آخرین نفر در صندوق رأی حضور پیدا کنید و یک کبریت افروخته داخلش بیندازید.

نصف شب زنگ بزنید به اورژانس و بگویید : من مرض دارم ، بیاین منو ببرید !

 

روز بازی پرسپولیس با استقلال ، وسط تماشاچی ها بنشینید و با صدای بلند ، ابومسلم  را تشویق کنید !

هفت تیری بذارید رو شقیقه راننده مترو و بگید یالا برو دبی .

پیراهن را روی کت بپوشید.

ماست را با  چنگال بخورید.

با  موتور گازی تک جفپا رو زین بزنید !

زنگ در خونه ها رو بزنین بعد وایسین ببینید چی میشه.

سر جلسه کنکور بهترین وقت برای تخمه شکستنه.

برای روز اول دانشگاه روپوش مدرسه بپوشید و کیف جومونگ به پشتتون آویزان کنید.

دقت کنید وقتی در مهمونی براتون نوشیدنی آوردند همه را اندازه بگیرید و بزرگترین رو انتخاب کنید تا کلاه سرتون نره.

سرتون رو به جای شامپو با سنگ پا بشورین تا خوب تمیز بشه.

جزوه های کلاسیتون رو با دوات و قلم نی بنویسید.

شب سال نو موهایتان را بفروشید و برای نامزدتان بند ساعت بخرید.

ریشتان را آتش بزنید تا کوتاه شود.

داخل خیابان بلندگو دستی بگیرید و بگید “پژو بزن کنار وگرنه گازت می گیرم”

دم در ورودی دانشگاه چند قالب صابون بذارید.

جهت اعتراض به استادی که شما رو انداخته کتابشو آتیش بزنید.


سر  جلسه 

امتحان 

تقلب اشتباه برسونین به دوستتون !

به بچه همسایه بگید اگه یه خودکار رو قورت بده ، بزرگ شه مهندس میشه !

از کنه ای که نیشتون زده ، دیه بگیرین !

شونه های مگسائی رو که تازه نشستن روتون بمالین تا خستگیشون در بره !

وقتی قایق موتوری تون وسط دریا خاموش کرد ، پیاده بشین هل بدین !

بلالی که دونه هاش کج هست رو ببرین ارتودنسی !

به گل مصنوعی روی میزتون به زور آب بدین تا بخوره !

داداش کوچیکتون رو بذارین توی مایکروفر تا برنزه بشه !

گوشی موبایلتون رو با سنجاق قفلی به پاچه شلوارتون وصل کنین !

سی دی قفل دار رو بشکنین تا قفلش باز بشه !

با هندوانه یه قل دو قل بازی کنین !

به دوست دکترتون بگین : مرض جدید چی داری ؟ !

بارفیکس خونه ی دوستتون رو شل بکنین و ازش بخواین هنر های ژیمیناستیکشو بهتون نشون بده !

کرم ضد آفتاب را به کف پایتان بزنید !

روز تولد هسرتان گلاب را داخل شیشه عطر بریزید و به عنوان یک عطر خارجی گرانقیمت به او هدیه بدهید !

توی باک ماشینتان چایی بریزید تا خستگی اش در برود !

از مگسای دستشوئی عاجزانه خواهش کنین نوبت رو رعایت کنن !

توی کیک تولد همسرتان نارنجک دست ساز بگذارید !

وسط دعوا با دماغ بزنید تو مشت طرف مقابل !

نصف شب زنگ بزنید به اورژانس و بگویید : من مرض دارم ، بیاین منو ببرید !

به گدای کنار خیابان ، به جای پول ، آدرس مراکز کاریابی را بدهید !

روز بازی پرسپولیس با استقلال ، وسط تماشاچی ها بنشینید و با صدای بلند ، شموشک نوشهر را تشویق کنید !

توی تنگ ماهی قرمز یک کیسه نمک خالی کنید تا آب شور بشود و ماهیتان فکر کند تو دریاست !

بعنوان اولین شام زندگی مشترک برای همسرتان لوبیا با باقالی و کمی نخود درست کنید !



چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه می‌رفت.

هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.

راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم” .

چرچیل از علاقه‌ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق‌زده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد.

راننده با دیدن اسکناس گفت: “گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم این‌جا منتظر می‌مانم!”                         نیشخندنیشخندنیشخندنیشخندنیشخند

 



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

مسافر تاکسی آهسته روی شونه‌ی راننده زد چون می‌خواست ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمی‌دونستم که یه ضربه‌ی کوچولو آنقدر تو رو می‌ترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه راننده‌ی تاکسی دارم کار می‌کنم… آخه من 15 سال راننده‌ی ماشین جنازه کش بودم…!"

نظر از یاد نرود!!!



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
توصیه ای از یک داغ دیده:

هیچ وقت به علامت های قرمز و آبی شیر های توالت اعتماد نکن.قهقههنیشخند



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

*این مطلب طنزه: یه وقت قضیه رو جدی نگیرین ،ایمیل بزنین فحش و اینا...!!!! :))


ژاپن: به شدت مطالعه می کند و برای تفریح ربات می سازد!

 

مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!

 

هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!

 

عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!

 

چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!

 

اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید!

 

گینه بی صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!

 

کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!

 

پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!

 

اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!

 

انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!

 

ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! (فهمیدین به منم بگین) او چت می کند! خیابان متر می کند، ودر یک کلام عشق و حال می کند! همه کار می کند جز اینکه درس بخواند نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است! از من می شنوین بی خیال دانشگاه بشین بهتره (تفریحات بهتر و کم دردسرتر هست)خود دانید.



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
معنای سیزده جمله کلیدی پزشکان


این بیماری شما باید فوری درمان بشه:
یعنی من ماه بعد قراره برم مسافرت و معالجه این بیماری خیلی ساده و سودآوره و بهتره زودتر ترتیبش رو بدم!

خوب بگید ببینم مشکلتون از کی شروع شد:
یعنی من از بیماریتون چیزی نفهمیدم و ایده‌ای ندارم و امیدوارم شما خودتون سرنخی به من بدین!

یک وقت دیگه از منشی برای آخرهای این هفته بگیر:
یعنی من امروز با دوستام دوره دارم، باید برم زودتر بزن به چاک!

هم خبرهای خوب و هم خبرهای بد براتون دارم:
یعنی خبر خوب اینه که من قراره یه ماشین جدید بخرم و خبر بد اینکه شما باید پول اونو بدین!

من به این آزمایشگاه اطمینان دارم بهتره آزمایش هاتون را اونجا انجام بدین:
یعنی من 40 درصد از پول آزمایش بیمارانی که به اونجا معرفی می کنم را می‌گیرم!

دارویی که براتون نوشتم داروی خیلی جدیدیه:
یعنی من دارم یه مقاله علمی می نویسم و می خواهم از شما مثل موش آزمایشگاهی استفاده کنم!

اگه تا یک هفته دیگه خوب نشدید یه زنگ به من بزنید:
یعنی من نمی دونم بیماریتون چیه شاید خود به خود تا یک هفته دیگه خوب بشه!

بهتره چندتا آزمایش تکمیلی هم انجام بدین:
یعنی من نفهمیدم بیماریتون چیه. شاید بچه‌های آزمایشگاه بهتون کمک کنن!

ابن بیماری الان خیلی شایعه:
یعنی این چندمین مریضیه که این هفته داشتم باید حتما امشب برم سراغ کتاب های پزشکی و درمورد این بیماری مطالعه کنم!

اگه این عوارض از بین نرفت هفته دیگه زنگ بزنید وقت بگیرین:
یعنی تا حالا مریضی به این سمجی نداشتم خدا را شکر که هفته دیگه مسافرتم و مطب نمیام!

فکر نمی کنم رفتن پیش فیزیوتراپیست فایده‌ای داشته باشه:
یعنی من از فیزیوتراپیست ها نفرت دارم نرخ‌های ما رو شکستن!

ممکنه یک کمی دردتون بیاد:
یعنی هفته پیش دو تا مریض از شدت درد زبونشون رو گاز گرفتن!

فکر نمی‌کنید این همه استرس روی اعصابتون اثر گذاشته باشه:
یعنی من فکر می کنم شما دیوونه هستین و امیدوارم یک روانشناس پیدا کنم که هزینه‌های درمانتون رو باهاش قسمت کنم



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

 تفاوت کتاب درسی دخترانه و پسرانه! (طنز )

 

تا پیش از این و براساس توطئه‌ای که دشمنان طراحی کرده بودند، گمان می‌شد که دانش ربطی به دختر یا پسر بودن دانش‌آموزان ندارد. این در حالی‌ است که وجود تفاوت بسیار زیاد میان دختران و پسران اگر از دید مردم عادی یا فریب‌خوردگان پنهان بماند هیچ‌گاه از دید وزیر آموزش‌و‌پرورش پنهان نخواهند ماند. این هفته حاجی‌بابایی، وزیر آموزش‌و‌پرورش از پیگیری طرح جداسازی کتب درسی دختران و پسران توسط این وزارتخانه خبر داد که بسیار دلگرم‌کننده بود. ما علاوه بر گرم کردن دل، کمک و پیشنهاد هم در این زمینه بلدیم. در زیر چند نمونه از مطالب کتاب‌های جداسازی شده مطابق سیاست‌های وزارت آموزش‌و‌پرورش برای الگوبرداری آورده شده‌اند.

 

ریاضی پسران: 2+2 مساوی است با 4. فوق‌فوقش 5.

ریاضی دختران: 2 تا گل داریم 2 تا گل دیگه هم می‌ذاریم کنارش که به مامانمون هدیه بدیم؛ مجموعا میشه یه دسته گل.

 

جغرافی پسران: اگر دست راست خود را به طرف شرق و دست چپ خود را به طرف غرب بگیریم، شمال در پیش‌رو و جنوب در پشت سرمان خواهد بود.

جغرافی دختران: اگر قادر به تشخیص دست راست و چپ خود باشیم، بهتر است به خانه بخت رفته و دل وزیر آموزش‌و‌پرورش را که بارها اعلام کرده از ازدواج دانش‌آموزان دختر استقبال می‌کند، شاد کنیم.

 

ادبیات پسران: درس «حسنک وزیر» از تاریخ بیهقی...

ادبیات دختران: درس «مرضیه وزیر» از تاریخ ...

 

انگلیسی پسران:

I want to go to the garden with my friends

انگلیسی دختران:

I want to go to the kitchen and cook the dinner for my lord husband

 

تاریخ پسران (پس از حذف پادشاهان و لشکرکشی‌ها که دولت وعده‌اش را داده(: یونانی‌ها به سرکردگی یک یارویی حدود دو هزار سال پیش به ایران حمله کردند و عده‌ای از مردم را کشتند و یک سلسله‌ای را منقرض کردند اما پس از اندکی خودشان هم رفتند وردست بابایشان.

تاریخ دختران (پس از اصلاحات مذکور): یونانی‌ها یک زمانی به ایران آمدند و سعی کردند به‌جای خورشت پلو بادمجون غذای پلاخورشتوس یونانی را که اصلا هم خوشمزه نبود، رواج بدهند اما نتوانستند. طرز تهیه خورشت پلوبادمجون به شرح زیر است...

 

فلسفه پسران: سقراط فیلسوفی یونانی بود که پیوسته در طلب حق بود و لقب شهید راه حقیقت گرفت.

فلسفه دختران: زن سقراط پیوسته در تعقیب شهید راه حقیقت بود و دمار از روزگار او درآورد.

 

فیزیک نور پسران: در انعکاس یک تصویر در آینه بین فاصله کانونی آینه(f) و فاصله جسم از آینه(p) و فاصله تصویر از آینه (q) رابطه وجود دارد.



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

مراحل زیر را انجام دهید تا دلیلش را بفهمید ....

1. ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید.
۲. چهار انگشت باقی مانده را از نوک آنها به هم متصل کنید
۳. به این ترتیب تمامی پنج انگشت به قرینه شان در دست دیگر متصل هستند.     

4. سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید.انگشت شصت نمایانگر والدین است. انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند. به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد.
۵. لطفا مجددا انگشت های شصت را به هم متصل کنید . سپس سعی کنید انگشت های دوم را از هم جدا نمائید. انگشت دوم (انگشت اشاره) نمایانگر خواهران و برادران هستند. آنها هم برای خودشان همسر و فرزندانی دارند. این هم دلیلی است که انها ما را ترک کنند.
۶. اکنون انگشت های اشاره را روی هم بگذارید و انگشت های کوچک را از هم جدا کنید. انگشت کوچک نماد فرزندان شما است. دیر یا زود آنها ما را ترک می کنند تا به دنبال زندگی خودشان بروند.
۷. انگشت های کوچک را هم به روی هم بگذارید. سعی کنید انگشت های چهارم (همان ها که در آن حلقه ازدواج را قرار می دهیم) را از هم باز کنید. احتمالا متعجب خواهید شد که می بینید به هیچ عنوان نمی توانید آنها را از هم باز کنید. به این دلیل که آنها نماد زن و شوهرهای عاشق هستند که برای تمام عمر با هم می مانند. عشق های واقعی همیشه و همه جا به هم متصل باقی می مانند. انگشت شصت نشانه والدین است. انگشت دوم خواهر و برادر. انگشت وسط خود شما. انگشت چهارم همسر شما و انگشت آخر هم نماد فرزندان شما است.تعجب



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد.
نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردین و ساحل طلایى انداخت و گفت: - خدایا ! میشود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟ ناگاه، ابرى سیاه، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى درگرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش اعلى بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده محبوب من؟مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت: - اى خداى کریم! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم !! از جانب خداى متعال ندا آمد که:- اى بنده ى من ! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست میدارم و مى توانم خواهش ترا برآورده کنم، اما، هیچ میدانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است؟ هیچ میدانى که باید ته اقیانوس آرام را آسفالت کنم ؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همه اینها را مى توانم انجام بدهم، اما آیا نمى توانى آرزوى دیگرى بکنى؟ مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت:- اى خداى من ! من از کار زنان سر در نمى آورم! میشود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند؟ میشود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟ اصلا میشود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟صدایی از جانب باریتعالى آمد که: اى بنده من ! آن جاده اى را که خواسته اى، دو بانده باشد یا چهار بانده ؟؟!!

نظر فراموش نشود...



چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

این متن بصورت ایمیل از یکی از دوستان به دستم رسید.

با تشکر از ایشون...

 

نام : اکبر

کلاس :دوم دبستان

موزو انشا : عزدواج!
 

 

هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم.

تا به حال من پنج تا کار خوب کرده ام و مامانم قول پنج تایش را به من داده است.

حتمن ناسرادین شاه خیلی کارهای خوب می کرده که مامانش به اندازه استادیوم آزادی برایش زن گرفته بود. ولی من مؤتقدم که اصولن انسان باید زن بگیرد تا آدم بشود ، چون بابایمان همیشه می گوید مشکلات انسان را آدم می کند.

 در عزدواج تواهم خیلی مهم است یعنی دو طرف باید به هم بخورند. مثلن من و ساناز دختر خاله مان خیلی به هم می خوریم.

از لهاز فکری هم دو طرف باید به هم بخورند، ساناز چون سه سالش است هنوز فکر ندارد که به من بخورد ولی مامانم می گوید این ساناز از تو بیشتر هالیش می شود.

در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست...


در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !

اگر اشق باشد دیگر کسی از شوهرش سکه نمی خواهد و دایی مختار هم از زندان در می آید

من تا حالا کلی سکه جم کرده ام و می خواهم همان اول قلکم را بشکنم و همه اش را به ساناز بدهم تا بعدن به زندان نروم.  

 
 مهریه و شیر بلال هیچ کس را خوشبخت نمی کند.

همین خرج های ازافی باعث می شود که زندگی سخت بشود و سر خرج عروسی دایی مختار با پدر خانومش حرفش بشود.

دایی مختار می گفت پدر خانومش چتر باز بود.. خوب شاید حقوق چتر بازی خیلی کم بوده که نتوانسته خرج عروسی را بدهد. البته من و ساناز تفافق کرده ایم که بجای شام عروسی چیپس و خلالی نمکی بدهیم. هم ارزان تر است ، هم خوشمزه تراست تازه وقتی می خوری خش خش هم می کند!  

 
 اگر آدم زن خانه دار بگیرد خیلی بهتر است و گرنه آدم مجبور می شود خودش خانه بگیرد. زن دایی مختار هم خانه دار نبود و دایی مختار مجبور شد یک زیر زمینی بگیرد. میگفت چون رهم و اجاره بالاست آنها رفته اند پایین! اما خانوم دایی مختار هم می خواست برود بالا! حتمن از زیر زمینی می ترسید. ساناز هم از زیر زمینی می ترسد برای همین هم برایش توی باغچه یک خانه درختی درست کردم. اما ساناز از آن بالا افتاد و دستش شکست. از آن موقه خاله با من قهر است.

قهر بهتر از دعواست. آدم وقتی قهر می کند بعد آشتی می کند ولی اگر دعوا کند بعد کتک کاری می کند بعد خانومش می رود دادگاه شکایت می کند بعد می آیند دایی مختار را می برند زندان!

البته زندان آدم را مرد می کند.عزدواج هم آدم را مرد می کند، اما آدم با عزدواج مرد بشود خیلی بهتر است!

این بود انشای من.




چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
از نظر انسانها سگها حیواناتی با وفا و مفید هستند. ولی از نظر گرگها، سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند تا در آسایش و رفاه زندگی کنند! چگوارا

اصفهانیه تصادف کرده بود نشسته بود وسط خیابون میزد توی سرش که ماشینم! ماشینم داغون شد! خاک تو سرم شد. افسره رفت بهش گفت بدبخت انقدر حرص ماشینتُ زدی که نفهمیدی دست چپت از مچ قطع شده ! اصفهانیه یه نیگاه کرد به دستش گفت: یا حضرت عباس ساعتم

بیا حواسمان را پرت کنیم مال هر کس دورتر افتاد عاشق تر است... اول من... حواسم را بده تا پرت کنم!!!

میبخشید ما قصد تمسخر هیچ کس را نداریم

اینا صرفا برای خنده هست



جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

1.       هميشه حرفي را بزن که بتواني بنويسي، چيزي را بنويس که بتواني امضايش کني و چيزي را امضا کن که بتواني پايش  بايستي.

2.      آنانکه تجربه‌هاي گذشته را به خاطر نمي‌آورند محکوم به تکرار اشتباهند.


3.     وقتي به چيزي مي‌رسي بنگر که در ازاي آن از چه گذشته‌اي.


4.     آدم‌هاي بزرگ شرايط را خلق مي‌کنند و آدم هاي کوچک از آن تبعيت مي‌کنند.


5.     آدم‌هاي موفق به انديشه‌هايشان عمل مي‌کنند اما سايرين تنها به سختي انجام آن مي‌انديشند.


6.      گاهي خوردن لگدي از پشت، برداشتن گامي به جلو است.

7.     هرگز به کسي که براي احساس تو ارزش قايل نيست دل نبند.


8.     هميشه توان اين را داشته باش تا از کسي يا چيزي که آزارت مي‌دهد به راحتي دل بکني

9.      به کساني که خوبي ديگران را بي‌ارزش يا از روي توقع مي‌دانند، خوبي نکن و اگر خوبي کردي انتظار قدرداني نداشته باش.


10.   قضاوت خوب محصول تجربه است و از دست دادن ارزش و اعتبار محصول قضاوت بد.


11.   هرگاه با آدم‌هاي موفق مشورت کني شريک تفکر روشن آنها خواهي بود.

12.  وقتي خوشبخت هستي که وجودت آرامش بخش ديگران باشد.


13. به خودت بياموز هرکسي ارزش ماندن در قلب تو را ندارد.


14.  هرگز براي عاشق شدن دنبال باران و بابونه نباش، گاهي در انتهاي خارهاي يک کاکتوس به غنچه‌اي مي رسي که زندگيت را روشن مي‌کند.

15.  هرگاه نتوانستي اشتباهي را ببخشي آن از کوچکي قلب توست، نه بزرگي اشتباه.


16.  عادت کن هميشه حتي وقتي عصباني هستي عاقبت کار را در نظر بگيري.


17. آنقدر به در بسته چشم ندوز تا درهايي را که باز مي‌شوند، نبيني


18. تملق کار ابلهان است.


19.  کسي که براي آباداني مي‌کوشد جهان از او به نيکي ياد مي کند.

20.  آنکه براي رسيدن به تو از همه کس مي‌گذرد عاقبت روزي تو را تنها خواهد گذاشت.

21.  نتيجه گيري سريع در رخدادهاي مهم زندگي از بي‌خردي است.

22. هيچ گاه ابزار رسيدن به خواسته ديگران نشو.

23.از قضاوت دست بکش تا آرامش را تجربه کني.

24. دوست برادري است که طبق ميل خود انتخابش مي‌کني .

خورخه لوییس بورخس

 



1)      مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.

۲) دنبال پول دویدن  بی فایده است چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو.

۳) عاشق شدن بیفایده است چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو.

۴) ازدواج کردن بی فایده است چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر.

۵) بچه دار شدن بی فایده است چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه به عذابه یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش به عذابن.

۶) پیک نیک رفتن بی فایده است چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری.

۷) رفاقت با دیگران بی فایده است چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن.

۸) دنبال شهرت رفتن بیفایده است چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن.

9) وبلاگ نویسی بی فایده است چون یا خوب مینویسی که مطلبتو میدزدن و حرص میخوری یا بد مینویسی که مطلبتو نمیخونن و حرص میخوری.



جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
خونه مشغول کاربودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسيد . 

دخترم : مامان تو زني يا مردي ؟ 

من : زنم ديگه پس چي ام ؟ 

دخترم : بابا ، چي اونم زنه ؟ 

من : نه ماماني بابا مرده . 

دخترم : راست ميگي مامان ؟ 

من : آره چطور مگه ؟ 

دخترم : هيچي مامان ! ديگه كي زنه ؟ 

من : خاله مريم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ 

دخترم : دايي سعيد هم زنه ؟ 

من : نه اون مرده ! 

دخترم : از كجا فهميدي زني ؟ 

من : فهميدم ديگه مامان، از قيافه ام . 

دخترم : يعني از چي ؟ از قيافه ات؟ 

من : از اينكه خوشگلم ، 

دخترم : يعني...



ادامه مطلب ...


جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

معما پدر و پسر

روزی پدر و پسری تو یه تصادف زخمی می شن.

وقتی اونا رو به بیمارستان می برند پدر می میره اما پسر زنده میمونه در حالی که زخمیه وقتی دکتر  می یاد اونو عمل کنه میگه این که پسر خودمه!!!

چطوری چنین چیزی ممکنه؟؟


معما سه مسافر

یه روز سوار بر ماشین کنار یه ایستگاه توقف می کنین سه نفر تو ایستگاه نشستن یکی کسی که دوستش دارین

دومی دکتری که جانتون رو نجات داد و سومی هم پیرزن

کدمو سوار می کنین؟

بقیه معماها در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
کودکی در حین تماشای یک سریال ایرانی?!!


«بابا جون؟»

«جونم بابا جون؟»

«این خانمه چرا با مانتو خوابیده؟»

«خب... خب... خب حتما اینجوری راحتتره دخترم.»

«یعنی با لباس راحتی سختشه؟»

«آره دیگه، بعضیها با لباس راحتی سختشونه!»

«پس چرا اسمشو گذاشتن لباس راحتی؟»

«.......هیس بابایی، دارم فیلم میبینم.»

« باباجون، كم آوردی؟!»

باقیش در ادامه مطلب



ادامه مطلب ...


جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
خب دوستای گلم میخوام به طنز در مورد روابط و افکار دانشجویان برای روابط حرف بزنم!(البته این گفته های من بعد از یاد گرفتن سلام دادن در موقع ورود به کلاس یا دیدن همکلاسی های غیر هم جنس و باز شدن روی دانشجو ها هستش!!!):

سال اول:

دختر:به دنبال پسرای سال بالایی و ارشد هست و اصلا به پسرای هم سن و سال اهمیت نمیدهد!

پسر:در پاره ای از اوقات نه تنها به کلاس توجه ندارد بلکه از هم رشته ای ها هم گریزان است و بیشتر در سایر دانشکده ها می چرخد!تمامی کلاسها را تحت نظر دارد حتی سال بالایی ها رو!!!!

سال دوم:

دختر:به دنبال پسرهایی هست که اختلاف سنی داشته باشند ولی این اختلاف کاهش یافته و به دو ترم بالا فکر میکند!(در این بین پیشنهاد های هم سن ها را باز هم رد میکند!!!وشاید با تعدادی از ترم بالایی ها رابطه برقرار میکند!!)

پسر:کمی از آتش اولیه افول کرده و این بار دنبال هم سن و سال ها ولی بازم در بیرون از حیطه قبلی چرخ میزند!!(شاید او هم ارتباطاتی را تجربه کند!!)

سال سوم:

دختر:انتظارش کمی پایین آمده و در دانشکده خودشان دنبال دوست میگردد و کم کم احساس میکند وقت دارد تلف می شود(مثل تیمی که ۲-۰از حریفش عقب است و دقایق پایان بازی فرا میرسد!!)

پسر:او حتی پا را فراتر میگذارد و با دختران دیگری که حالا ترم اول یا دوم محسوب میشوند و بدون شک حتی برای پز دادن هم که شده دنبال پسرهای ترو بالایی هستن ارتباط برقرار میکند!

سال چهارم:

دختر:او از همه چیز و همه کس خسته شده و میگوید فلان پسر همکلاسی خودمان هم پسر بدی نیست مهم تر از همه اینکه چندسالی هست میشناسمش!!!)یا مثلا همکلاسی یکی از دوستانش که روزی با هم به درس شروع کردن گزینه مناسبی هستش!

پسر:او هم از همه چیز و همه کس خسته شده و اصلا به این نتیجه میرسد که نباید ازدواج کند!!!!!

پ.ن.۱:

هر مردی برای شناخت زنان کافیست یکی از آنها را خوب بشناسد ولی یک زن حتی اگر با تمام مردها آشنا باشد یکی از آنها را هم خوب نمی شناسد.

 پ.ن.۲:

همه ی زنها بد نیستند. بدتر و بدترین هم دارند

 پ.ن.۳:

بهترین مردان بزرگ، همواره بدترین زنان دنیا را دارند

 پ.ن.۴:

چرا زنان مردان باهوش را دوست دارند؟
بخاطر اینکه دو قطب غیر همنام همدیگر را می ربایند.

 پ.ن.۵:

اگر مردان در مورد شخصیت زنان کمی نکته سنج باشند، هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد.

پ.ن.۶:

 عوض کردن همسر فقط عوض کردن مشکل است.

 پ.ن.۷:

مردنظم افرینش و زن شعر سپید آن است



پنج شنبه 16 تير 1390برچسب:عکس, :: ::  نويسنده : مجتبی

 



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی


 

دکتر علی شریعتی انسان‌ها را به چهار دسته تقسیم کرده است:

١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

عمده آدم‌ها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم می‌شوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند.

٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند.

مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویت‌شان را به ازای چیزی فانی واگذاشته‌اند. بی‌شخصیت‌اند و بی‌اعتبار. هرگز به چشم نمی‌آیند. مرده و زنده‌‌شان یکی است.

٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند.

آدم‌های معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می‌گذارند. کسانی که همواره به خاطر ما می‌مانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.

۴ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند.

شگفت‌انگیز‌ترین آدم‌ها!

در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه‌اند که ما نمی‌توانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می ‌روند نرم نرم آهسته آهسته درک می‌کنیم، باز می ‌شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه می‌گفتند و چه می‌خواستند. ما همیشه عاشق این آدم‌ها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار می‌گیریم قفل بر زبانمان می‌زنند. اختیار از ما سلب می‌شود. سکوت می‌کنیم و غرقه در حضور آنان مست می‌شویم و درست در زمانی که می‌روند یادمان می‌آید که چه حرف‌ها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد این‌ها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.



دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
واسه این دوستایی که به کامران میگن کامی و به ابراهیم میگن ابی و کلآ گشادیشون میشه یه اسمو کامل بگن آرزومندم که همسری پاکدامن با نام "کوثر" نصیبشون بشه تا بلکه شاید رستگار شوند و دست از این جهالت بردارند!

یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

اول راهنمایی بودم که مداد تو لیوان آب رفت و فهمیدم شکست نور چیچیه...
ترم اول کارشناسیمم واسه درک شکست عشقی یه چوب کلفت رفت کونم!




یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

 

- هنوز که نکشیدیش پایین...
+ نمیکشم !
- ترس نداره ها...
+ نمیترسم !
- پس آروم باش ، من خوب کارمو بلدم...
+ میدونم !
- پس بده پایین شلوارتو ، میخوام فرو کنم...
+ خجالت میکشم !
- مگه دفه اولته ؟!
+ نه... ، من اون دوربین رو دیدمش...
- اون دوربین حفاظتی اینجاست، کسی فیلمشو نمیبینه...
+ من نمیخوام فیلمم پخش شه !
- اُکی، اصن برو یکی دیگه واست بزنه.

آمپولمو برمیدارم و از کلینیک میرم بیرون!!!

 

 !

 



یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

یادمه اون قدیما هر موقع که باتری وسایل الکترونیکیمون ضعیف و غیر قابل استفاده میشد نمینداختیمش، میذاشتیمش یه گوشه ای و هر وقت باتری ساعت دیواریمون تمام میشد مامانم اینارو جاشون میذاشت.
ولی باتری که قیمت زیادی نداشته! تو هر مغازه ای هم پیدا میشد...
شاید این باتری ضعیفا رو میذاشته که عقربه ها آرومتر حرکت کنن و زمان دیرتر بگذره..
آخه اون موقع ها زندگی قشنگ بوده، لحظه هاش پُر از امید بود و ثانیه هاش ارزش داشت...
حالا سالهای ساله که اون نیستش و من باتری این ساعتو تعویض میکنم.با باتریهای قوی و اُرجینال !



یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
بگیـر چپ بگیـــر چپ، بیشتر بگیری رد میکنیش..  بگیر ــبگیـ  بگـــ...

پوووووف

خـــــاک تو سرت با اون فرمون گرفتنت ، کـِـشتی به این گـُـندگی رو به گـ ا دادیش !
+با اینکه بار چندمه این فیلم رو میبینمش، بازم  وقتی به این قسمتی که تایتانیک به کوه یخ نزدیک شده رسیدم، امیدوار بودم ردش کنه !
هنوز نسبت به یه سری از واقعیت های تحمیل شده و تغییر ناپذیر زندگیمم همچین امیدواری رو دارم!
اما دیگه بایس قبول کنم این کشتی که من سوارشم ازین کوهی که پیش رومه نمیگذره و کاراکتری که من باشم به گـ ا خواهد رفت !


یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
خیلیا با پوزیشن دو نفری 69 تو همبستری‌هاشون آشنان
ولی بعضیا با پوزیشن 169 مأنوس‌ترند
این بعضیا موقع آمیزش با همخوابشون نفر دیگه‌ای تو فکرشونه !


شنبه 11 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

  من گرفتم تو نگیر

زن گرفتم شدم ای دوست به نام تو اسیر                        من گرفتم تو نگیر

  چو اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر                         من گرفتم تو نگیر  

   بود یک روز مرا با رفقا گردش و سیر                               یاد آن روز به خیر          

زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر                                من گرفتم تو نگیر

یاد آن روز که آزاد ز غم ها بودم                                     تک و تنها بودم

زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر                                  من گرفتم تو نگیر

بودم آن روز من از طایفه ی درد کشان                      بودم از جمع خوشان

خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر                  من گرفتم تو نگیر

ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم                            بستر راحت و نرم

زن نگیر ار نه بود خوابگهت لای حصیر                            من گرفتم تو نگیر

بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم                               مستحق لگدم

چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر                    من گرفتم تو نگیر

من از آن روز که همسر شده ام خر شده ام                   خر همسر شده ام

می دهد یونجه به من جای پنیر                                  من گرفتم تو نگیر

 



شنبه 11 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

سلام اول باید از خانم های عزیز و مهربون عذز خواهی کنم (به خدا این یه شوخیه) ((من از اون دسته افرادی هستم که به نظرم خانم ها از آقایون خیلی بهترند ))

یه تست طنز که میزان علاقه ی مرد ها رو به همسرشون نشون میده :



ادامه مطلب ...


پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

صبح اس ام اس داد شماره پامو پرسید.
رفیق با مرام و خوش سلیقه ایه.. چند وقتیم میشد که همدیگه رو ندیده بودیم.حدس میزدم که میخواد واسم کفش بخره و خوشحالم کنه..
حالا که اومد کفش مجلسی هامو که اندازه پاش میشد برداشت و برد دیگه خوشحال نیستم...



پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

از قدیم گفتن :

"پیشنماز که بگوزه پس نماز باید برینه!"

+ پیش نماز ما رید! زود بگید بایستی چیکار کنم من؟!



پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

از خواب بیدار میشه و میبینه خونه تنهاست..
میره سراغ سی دی هاش و اون سی دی  که ته اون کشو هست رو در میاره، میذارتش تو سیستم.
با اون دکمه ی مثبت منفی ریموت ور میره و حواسش به صداست.
دو برگ دستمال کاغذی هم تو دستشه...
باید قبل اینکه کسی بیاد کارشو انجام بده.
دفعه ی قبل زیر دوش حمام این خلوتو پیدا کرده بود.
خوب میدونه که داره خودشو داغون میکنه...

دقایقی بعد..

همونجور که نفساش تند شده و کارش تموم شده اون خیسی رو با دستمال پاک میکنه از صورتش...

+ اون پسره بدجور دلش گریه میخواست.. با اون آهنگ قدیمی سی دیِ گریه کرد و روح خودشو ارضا کرد.



پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی
خیلی بده که دوست محترمتون واسه حذف و اضافش بیاد بشینه پای سیستمتون و آدرس سایت دانشگاهشم ندونه!
داری واسش سرچ میکنی...
میزنی: د
لیستی میاد که اون اولیش: داستانای 3کسیه
میزنی: دا
لیستی میاد که اینبار اولیش: دانلود فیلم 3کسیه
خلاصه تا کلمه ی دانشگاه بخواد کامل تایپ شه چشمای پاک دوستتون به این کلمات مستهجن همینطور آلوده میشه.
قسمت بد داستان اینه که دوستتون  از این سیستم کلمات پیشنهادی گوگل چیزی نمیدونه و فکر میکنه شما قبلآ اینارو سرچ کردی...
درست همینجا داستان بود که گفت:  با Adslت عجب چیزایی دانلود میکنیا!!

اَی تو روح این گوگل ساجسشن...



پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: ::  نويسنده : مجتبی

چند وقت پیش تو کلوب مطلبی با عنوان (شما یادتون نمیاد) خوندم که خاطرات بچه های دهه ی شصتیه.منو تو حال هوای خاص دوران دبستان برد.یاد خاطرات و دغدغه های پاک اون دوران افتادم.با خیلیهاشم دلم گرفت و بغض کردم.تمام اونایی رو که تجربشو داشتم و اون دوران دیدم گلچین میکنم اینجا میزارم.شاید شمام این تجربه ها رو داشته باشید...

شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم

شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم

شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ

شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم

شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم

شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم.

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم

شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد

شما یادتون نمیاد ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد

شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده

شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظااااااااام برید سر کلاساتون

شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه

شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم

شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می كشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن

شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن

شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم

شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه

شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم

شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل

شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم

شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم اقا دفترمونو جا گذاشتیم

شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم

شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران

شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد.... سر زد از افق...مهر خاوران

شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه

شما یادتون نمیاد هركی بهمون فحش میداد كف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه

شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه...میمون جزو حیوونه

شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن

شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه

شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره

شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار

شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید

شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم

شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر

شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی

شما یادتون نمیاد کارت صد آفرین می‌دادن خر کیف می‌شدیم، هزار آفرین که می‌دادن خوده خر می‌شدیم

شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم

شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم

شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم

شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه

شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه

شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه.

شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم

شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم.همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه

شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه

شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرك خسته میشه... بالهاشو زود میبنده... روی گلها میشینه... شعر میخونه، میخنده

شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد

شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم

شما یادتون نمیاد، آخر همه فیلم ویدئو‌ها شو ضبط میکردن

شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم بیست تومن. کاغذ زیرش رو هم می جویدم

شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم

شما یادتون نمیاد، این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله

شما یادتون نمیاد چکمه پلاستیکی که مامانا از کفش ملی میخریدند پامون میکردند

شما یادتون نمیاد… فیلم ویدئو که یواشکی زیرپیرهنمون قایم می کردیم؛بعدم می گفتیم کیفیتش آینه س

شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون.

شما یادتون نمیاد آتروپات رو که گرم میکرد

شما يادتون نمياد ولي سره كلاس انشاء كه ميشد اگه نوشته بوديم دل تو دلمون نبود معلم صدا بزنه ولي اگه ننوشته بوديم زنگ استراحت دل درد ميگرفتيم

شما یادتون نمیاد یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود

شما یادتون نمیاد! روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی معین و می ذاشتن.

شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ

شما یادتون نمیاد، دبستان بودیم اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبستانی هاست! رفتیم دبیرستان دوباره اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبیرستانی هاست – خدا رحمتت کنه اما بالاخره امیدت به کی بود!؟



صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

این وبلاگ گلچینی از مطالب جالب و طنز وبلاگهای دوستان است . اگه شما هم مطلبی جالبی دارید توی قسمت نظرات حتما آدرس وبلاگتونو بدید. در ضمن لطفا از تمام صفحات وبلاگ دیدن فرمایید .
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها





نويسندگان


ورود اعضا:


نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 21
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 21
بازدید ماه : 185
بازدید کل : 10597
تعداد مطالب : 72
تعداد نظرات : 18
تعداد آنلاین : 1

Alternative content