خنده ی با چاشنی |
||||||||||||||||||||||||||
دو شنبه 28 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
یه دختر خوب بیشتر از 3 ساعت توی حموم نمیمونه شنبه 25 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
اگر یک مرد هستید و دوست دارید عشقتان همیشه ازشما و رابطه تان راضی و خشنود باشد باید در زندگی او چنین آدمی باشید : ……………. یک دوست یک همدم یک عشق یک پدر یک برادر یک رئیس یک نجار یک برقکار یک لوله کش یک مکانیک یک دکتر یک طراح یک متخصص زنان یک روانپزشک یک روانکاو یک ماساژور یک شنونده خوب یک برنامه ریز خوب یک آدم تمیز با احساس ورزشکار گرم دلسوز شجاع باهوش بامزه خلاق قوی رقیق القلب همدرد پرتحمل آینده نگر بلندپرواز لایق قابل اعتماد راستگو قابل اتکا و این نکات را هرگز فراموش نکنید : ……. مدام از او تعریف کنید عاشق خرید کردن باشید صادق باشید پول تان از پارو بالا بره و به دخترهای دیگه هم نگاه نکنید و در عین حال شما باید : تمام توجه تان را به او معطوف کنید و اصلا توقع همین رفتار را از او نداشته باشید زمان زیادی را به او اختصاص بدهید، مخصوصا در تنها گذاشتنش به او فضای کافی بدید، (این یعنی : هیچ وقت نپرسید که کجا میری!!!) . و تاکید می کنم که این سه چیز را هرگز فراموش نکنید: . تولدش را سالگردهای مشترکتان را و قرار ملاقات هایی که می گذاره . و حالا خانم ها چطور می توانند یک مرد را خوشحال کنند؟! . . فقط دست از سرش بردارید و تنهایش بگذارید!!! پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
مثلث برمودا محلی است وهمانگیز که در آن صدها هواپیما و کشتی در هوا و دریا ناپدید شدهاند. بیش از هزار نفر در این منطقه وحشت گم شدهاند، بدون اینکه حتی یک جسد یا قطعه پارهای از یک هواپیما یا کشتی مفقود شده ، به جا مانده باشد.
پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
همه از من میترسن ، من از نیسان آبی عاشق بی انتظار مادر علم بهتر است یا ثروت؟ ، هیچکدام فقط ذره ای معرفت ! دا کر سی چنت بی. (یعنی مادر پسر برای چی خواستی؟) به گنده تر و خرتر از خودت احترام بگذار! به مد پوشان بگویید آخرین مد کفن است ناز نگات قشنگه! تند رفتن که نشد مردی / عشق است که برگردی هر کجا محرم شدی -چشم از خیانت باز دار / -چه بسا محرم با یک نقطه مجرم میشود، مبر ز موی سفیدم گمان به عمر دراز / جوان به حادثه ای زود پیر میشود گاهی “دست بزن ولی خیانت مکن” منم یه روز بزرگ میشم. زندگی بر خلاف آرزوهایم گذشت. داداش جان به خاطر اشک مادر یواش! افسوس همه اش افسانه بود! من از عقرب نمیترسم ولی از سوسک میترسم / من از دشمن نمیترسم ولی از دوست میترسم. من نمی گویم مرا ای چرخ سرگردان مکن / هرچه می خواهی بکن محتاج نامردان مکن! شد شد، نشد نشد بمیرد آنکه غربت را بنا کرد / مرا از تو، ترا از من جدا کرد برگ از درخت خسته می شه پاییز فقط یه بهانه است در این دنیا که مردانش عصا از کور می دزدند ، من بیچاره دنبال مرد می گردم دنبالم نیا آواره میشی رفاقت قصه تلخی است که از یادش گریزانم روی قلبم نوشتم ورود ممنوع ، عشق آمد گفتم بیسوادم! “تو هم خوبی! از بس خوردم مرغ و پلو ، آخر شدم مارکوپولو سر پایینی پرنده ، سر بالایی شرمنده پنج شنبه 23 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
با هندوانه یه قل دو قل بازی کنین !
به دوست دکترتون بگین : مرض جدید چی داری ؟ ! به عنوان آخرین نفر در صندوق رأی حضور پیدا کنید و یک کبریت افروخته داخلش بیندازید. نصف شب زنگ بزنید به اورژانس و بگویید : من مرض دارم ، بیاین منو ببرید !
روز بازی پرسپولیس با استقلال ، وسط تماشاچی ها بنشینید و با صدای بلند ، ابومسلم را تشویق کنید ! هفت تیری بذارید رو شقیقه راننده مترو و بگید یالا برو دبی . پیراهن را روی کت بپوشید. ماست را با چنگال بخورید. با موتور گازی تک جفپا رو زین بزنید ! زنگ در خونه ها رو بزنین بعد وایسین ببینید چی میشه. سر جلسه کنکور بهترین وقت برای تخمه شکستنه. برای روز اول دانشگاه روپوش مدرسه بپوشید و کیف جومونگ به پشتتون آویزان کنید. دقت کنید وقتی در مهمونی براتون نوشیدنی آوردند همه را اندازه بگیرید و بزرگترین رو انتخاب کنید تا کلاه سرتون نره. سرتون رو به جای شامپو با سنگ پا بشورین تا خوب تمیز بشه. جزوه های کلاسیتون رو با دوات و قلم نی بنویسید. شب سال نو موهایتان را بفروشید و برای نامزدتان بند ساعت بخرید. ریشتان را آتش بزنید تا کوتاه شود. داخل خیابان بلندگو دستی بگیرید و بگید “پژو بزن کنار وگرنه گازت می گیرم” دم در ورودی دانشگاه چند قالب صابون بذارید. جهت اعتراض به استادی که شما رو انداخته کتابشو آتیش بزنید.
سر جلسه تقلب اشتباه برسونین به دوستتون ! به بچه همسایه بگید اگه یه خودکار رو قورت بده ، بزرگ شه مهندس میشه ! از کنه ای که نیشتون زده ، دیه بگیرین ! شونه های مگسائی رو که تازه نشستن روتون بمالین تا خستگیشون در بره ! وقتی قایق موتوری تون وسط دریا خاموش کرد ، پیاده بشین هل بدین ! بلالی که دونه هاش کج هست رو ببرین ارتودنسی ! به گل مصنوعی روی میزتون به زور آب بدین تا بخوره ! داداش کوچیکتون رو بذارین توی مایکروفر تا برنزه بشه ! گوشی موبایلتون رو با سنجاق قفلی به پاچه شلوارتون وصل کنین ! سی دی قفل دار رو بشکنین تا قفلش باز بشه ! با هندوانه یه قل دو قل بازی کنین ! به دوست دکترتون بگین : مرض جدید چی داری ؟ !
بارفیکس خونه ی دوستتون رو شل بکنین و ازش بخواین هنر های ژیمیناستیکشو بهتون نشون بده ! کرم ضد آفتاب را به کف پایتان بزنید ! روز تولد هسرتان گلاب را داخل شیشه عطر بریزید و به عنوان یک عطر خارجی گرانقیمت به او هدیه بدهید ! توی باک ماشینتان چایی بریزید تا خستگی اش در برود ! از مگسای دستشوئی عاجزانه خواهش کنین نوبت رو رعایت کنن ! توی کیک تولد همسرتان نارنجک دست ساز بگذارید ! وسط دعوا با دماغ بزنید تو مشت طرف مقابل ! نصف شب زنگ بزنید به اورژانس و بگویید : من مرض دارم ، بیاین منو ببرید ! به گدای کنار خیابان ، به جای پول ، آدرس مراکز کاریابی را بدهید ! روز بازی پرسپولیس با استقلال ، وسط تماشاچی ها بنشینید و با صدای بلند ، شموشک نوشهر را تشویق کنید ! توی تنگ ماهی قرمز یک کیسه نمک خالی کنید تا آب شور بشود و ماهیتان فکر کند تو دریاست ! بعنوان اولین شام زندگی مشترک برای همسرتان لوبیا با باقالی و کمی نخود درست کنید ! چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
چرچیل(نخست وزیر اسبق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه میرفت. هنگامی که به آن جا رسید به راننده گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم. راننده گفت: “نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم” . چرچیل از علاقهی این فرد به خودش خوشحال و ذوقزده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد. راننده با دیدن اسکناس گفت: “گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم اینجا منتظر میمانم!” چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
مسافر تاکسی آهسته روی شونهی راننده زد چون میخواست ازش یه سوال بپرسه… راننده جیغ زد، کنترل ماشین رو از دست داد…نزدیک بود که بزنه به یه اتوبوس…از جدول کنار خیابون رفت بالا…نزدیک بود که چپ کنه…اما کنار یه مغازه توی پیاده رو متوقف شد… برای چندین ثانیه هیچ حرفی بین راننده و مسافر رد و بدل نشد… سکوت سنگینی حکم فرما بود تا این که راننده رو به مسافر کرد و گفت: "هی مرد! دیگه هیچ وقت این کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندی!" مسافر عذرخواهی کرد و گفت: "من نمیدونستم که یه ضربهی کوچولو آنقدر تو رو میترسونه" راننده جواب داد: "واقعآ تقصیر تو نیست…امروز اولین روزیه که به عنوان یه رانندهی تاکسی دارم کار میکنم… آخه من 15 سال رانندهی ماشین جنازه کش بودم…!" نظر از یاد نرود!!! توصیه ای از یک داغ دیده:
هیچ وقت به علامت های قرمز و آبی شیر های توالت اعتماد نکن. چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
*این مطلب طنزه: یه وقت قضیه رو جدی نگیرین ،ایمیل بزنین فحش و اینا...!!!! :))
مصر: درس می خواند و هر از گاهی بر علیه حسنی مبارک، در و پنجره دانشگاهش را می شکند!
هند: او پس از چند سال درس خواندن عاشق دختر خوشگلی می شود و همزمان برادر دوقولویش که سالها گم شده بود را پیدا می کند. سپس ماجراهای عاشقانه و اکشنی(ACTION) پیش می آید و سرانجام آندو با هم عروسی می کنند و همه چیز به خوبی و خوشی تمام می شود!
عراق: مدام به تیر ها و خمپاره های تروریست ها جاخالی می دهد ودر صورت زنده ماندن درس می خواند!
چین: درس می خواند و در اوقات فراغت مشابه یک مارک معروف خارجی را می سازد و با یک دهم قیمت جنس اصلی می فروشد!
اسرائیل: بیشتر واحدهایی که او پاس کرده، عملی است او دوره کامل آموزشهای رزمی و کماندویی را گذرانده! مادرزادی اقتصاد دان به دنیا می آید!
گینه بی صاحاب!: او منتظر است تا اولین دانشگاه کشورش افتتاح شود تا به همراه بر و بچ هم قبیله ای درس بخواند!
کوبا: او چه دلش بخواهد یا نخواهد یک کمونیست است و باید باسواد باشد و همینطور باید برای طول عمر فیدل کاسترو و جزجگر گرفتن جمیع روسای جمهوری امریکا دعا کند!
پاکستان: او بشدت درس می خواند تا در صورت کسب نمره ممتاز، به عضویت القاعده یا گروه طالبان در بیاید!
اوگاندا: درس می خواند و در اوقات بیکاری بین کلاس؛ چند نفر از قبیله توتسی را می کشد!
انگلیس: نسل دانشجوی انگلیسی در حال انقراض است و احتمالا تا پایان دوره کواترناری!! منقرض می شود ولی آخرین بازماندگان این موجودات هم درس می خوانند!
ایران: عاشق تخم مرغ است! سرکلاس عمومی چرت می زند و سر کلاس اختصاصی جزوه می نویسد! سیاسی نیست ولی سیاسی ها را دوست دارد. معمولا لیگ تمام کشورهای بالا را دنبال می کند! عاشق عبارت «خسته نباشید» است، البته نیم ساعت مانده به آخر کلاس! هر روز دوپرس از غذای دانشگاه را می خورد و هر روز به غذای دانشگاه بد و بیراه می گوید! او سه سوته عاشق می شود! اگر با اولی ازدواج کرد که کرد، و الا سیکل عاشق شدن و فارغ شدن او بارها تکرار می شود! جزء قشر فرهیخته جامعه محسوب می شود ولی هنوز دلیل این موضوع مشخص نشده که چرا صاحبخانه ها جان به عزرائیل می دهند ولی خانه به دانشجوی پسر نمی دهند! (فهمیدین به منم بگین) او چت می کند! خیابان متر می کند، ودر یک کلام عشق و حال می کند! همه کار می کند جز اینکه درس بخواند نسل دانشجوی ایرانی درسخوان در خطر انقراض است! از من می شنوین بی خیال دانشگاه بشین بهتره (تفریحات بهتر و کم دردسرتر هست)خود دانید. چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
معنای سیزده جمله کلیدی پزشکان
خوب بگید ببینم مشکلتون از کی شروع شد: یک وقت دیگه از منشی برای آخرهای این هفته بگیر: هم خبرهای خوب و هم خبرهای بد براتون دارم: من به این آزمایشگاه اطمینان دارم بهتره آزمایش هاتون را اونجا انجام بدین: دارویی که براتون نوشتم داروی خیلی جدیدیه: اگه تا یک هفته دیگه خوب نشدید یه زنگ به من بزنید: بهتره چندتا آزمایش تکمیلی هم انجام بدین: ابن بیماری الان خیلی شایعه: اگه این عوارض از بین نرفت هفته دیگه زنگ بزنید وقت بگیرین: فکر نمی کنم رفتن پیش فیزیوتراپیست فایدهای داشته باشه: ممکنه یک کمی دردتون بیاد: فکر نمیکنید این همه استرس روی اعصابتون اثر گذاشته باشه: چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
تفاوت کتاب درسی دخترانه و پسرانه! (طنز )
تا پیش از این و براساس توطئهای که دشمنان طراحی کرده بودند، گمان میشد که دانش ربطی به دختر یا پسر بودن دانشآموزان ندارد. این در حالی است که وجود تفاوت بسیار زیاد میان دختران و پسران اگر از دید مردم عادی یا فریبخوردگان پنهان بماند هیچگاه از دید وزیر آموزشوپرورش پنهان نخواهند ماند. این هفته حاجیبابایی، وزیر آموزشوپرورش از پیگیری طرح جداسازی کتب درسی دختران و پسران توسط این وزارتخانه خبر داد که بسیار دلگرمکننده بود. ما علاوه بر گرم کردن دل، کمک و پیشنهاد هم در این زمینه بلدیم. در زیر چند نمونه از مطالب کتابهای جداسازی شده مطابق سیاستهای وزارت آموزشوپرورش برای الگوبرداری آورده شدهاند.
ریاضی پسران: 2+2 مساوی است با 4. فوقفوقش 5. ریاضی دختران: 2 تا گل داریم 2 تا گل دیگه هم میذاریم کنارش که به مامانمون هدیه بدیم؛ مجموعا میشه یه دسته گل.
جغرافی پسران: اگر دست راست خود را به طرف شرق و دست چپ خود را به طرف غرب بگیریم، شمال در پیشرو و جنوب در پشت سرمان خواهد بود. جغرافی دختران: اگر قادر به تشخیص دست راست و چپ خود باشیم، بهتر است به خانه بخت رفته و دل وزیر آموزشوپرورش را که بارها اعلام کرده از ازدواج دانشآموزان دختر استقبال میکند، شاد کنیم.
ادبیات پسران: درس «حسنک وزیر» از تاریخ بیهقی... ادبیات دختران: درس «مرضیه وزیر» از تاریخ ...
انگلیسی پسران: I want to go to the garden with my friends انگلیسی دختران: I want to go to the kitchen and cook the dinner for my lord husband
تاریخ پسران (پس از حذف پادشاهان و لشکرکشیها که دولت وعدهاش را داده(: یونانیها به سرکردگی یک یارویی حدود دو هزار سال پیش به ایران حمله کردند و عدهای از مردم را کشتند و یک سلسلهای را منقرض کردند اما پس از اندکی خودشان هم رفتند وردست بابایشان. تاریخ دختران (پس از اصلاحات مذکور): یونانیها یک زمانی به ایران آمدند و سعی کردند بهجای خورشت پلو بادمجون غذای پلاخورشتوس یونانی را که اصلا هم خوشمزه نبود، رواج بدهند اما نتوانستند. طرز تهیه خورشت پلوبادمجون به شرح زیر است...
فلسفه پسران: سقراط فیلسوفی یونانی بود که پیوسته در طلب حق بود و لقب شهید راه حقیقت گرفت. فلسفه دختران: زن سقراط پیوسته در تعقیب شهید راه حقیقت بود و دمار از روزگار او درآورد.
فیزیک نور پسران: در انعکاس یک تصویر در آینه بین فاصله کانونی آینه(f) و فاصله جسم از آینه(p) و فاصله تصویر از آینه (q) رابطه وجود دارد. چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
مراحل زیر را انجام دهید تا دلیلش را بفهمید .... 1. ابتدا کف دو دستتان را روبروی هم قرار دهید و دو انگشت میانی دست های چپ و راستتان را پشت به پشت هم بچسبانید. 4. سعی کنید انگشتان شصت را از هم جدا کنید.انگشت شصت نمایانگر والدین است. انگشت های شصت می توانند از هم جدا شوند زیرا تمام انسان ها روزی می میرند. به این صورت والدین ما روزی ما را ترک خواهند کرد. چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
یک بنده خدایی ، کنار اقیانوس قدم میزد و زیر لب، دعایی را هم زمزمه میکرد. نظر فراموش نشود... چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
این متن بصورت ایمیل از یکی از دوستان به دستم رسید. با تشکر از ایشون...
نام : اکبر
هر وقت من یک کار خوب می کنم مامانم به من می گوید بزرگ که شدی برایت یک زن خوب می گیرم. در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست... در عزدواج سن و سال اصلن مهم نیست چه بسیار آدم های بزرگی بوده اند که کارشان به تلاغ کشیده شده و چه بسیار آدم های کوچکی که نکشیده شده. مهم اشق است !
چهار شنبه 22 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
از نظر انسانها سگها حیواناتی با وفا و مفید هستند. ولی از نظر گرگها، سگها گرگهایی بودند که تن به بردگی دادند تا در آسایش و رفاه زندگی کنند! چگوارا
اصفهانیه تصادف کرده بود نشسته بود وسط خیابون میزد توی سرش که ماشینم! ماشینم داغون شد! خاک تو سرم شد. افسره رفت بهش گفت بدبخت انقدر حرص ماشینتُ زدی که نفهمیدی دست چپت از مچ قطع شده ! اصفهانیه یه نیگاه کرد به دستش گفت: یا حضرت عباس ساعتم بیا حواسمان را پرت کنیم مال هر کس دورتر افتاد عاشق تر است... اول من... حواسم را بده تا پرت کنم!!! میبخشید ما قصد تمسخر هیچ کس را نداریم اینا صرفا برای خنده هست جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
1. هميشه حرفي را بزن که بتواني بنويسي، چيزي را بنويس که بتواني امضايش کني و چيزي را امضا کن که بتواني پايش بايستي. خورخه لوییس بورخس
جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
1) مدرسه رفتن بی فایده است چون اگه باهوش باشی معلم وقت تو رو تلف میکنه اگه خنگ باشی تو وقت معلمو.
۲) دنبال پول دویدن بی فایده است چون اگه بهش نرسی از بقیه بدت میاد اگه بهش برسی بقیه از تو. ۳) عاشق شدن بیفایده است چون یا تو دل اونو میشکنی یا اون دل تورو یا دنیا دل هردوتونو. ۴) ازدواج کردن بی فایده است چون قبل از 30 سالگی زوده بعد از 30 سالگی دیر. ۵) بچه دار شدن بی فایده است چون یا خوب از آب در میاد که از دست بقیه به عذابه یا بد از آب در میاد که بقیه از دستش به عذابن. ۶) پیک نیک رفتن بی فایده است چون یا بد میگذره که از همون اول حرص میخوری یا خوش میگذره که موقع برگشتن غصه میخوری. ۷) رفاقت با دیگران بی فایده است چون یا از تو بهترن که نمیخوان دنبالشون باشی یا ازشون بهتری که نمیخوای دنبالت باشن. ۸) دنبال شهرت رفتن بیفایده است چون تا مشهور نشدی باید زیر پای بقیه رو خالی کنی ولی وقتی شدی بقیه زیر پای تو رو خالی میکنن. 9) وبلاگ نویسی بی فایده است چون یا خوب مینویسی که مطلبتو میدزدن و حرص میخوری یا بد مینویسی که مطلبتو نمیخونن و حرص میخوری. جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
خونه مشغول کاربودم که دخترم بدو بدو اومد و پرسيد .
دخترم : مامان تو زني يا مردي ؟ من : زنم ديگه پس چي ام ؟ دخترم : بابا ، چي اونم زنه ؟ من : نه ماماني بابا مرده . دخترم : راست ميگي مامان ؟ من : آره چطور مگه ؟ دخترم : هيچي مامان ! ديگه كي زنه ؟ من : خاله مريم ، خاله آرزو ، مامان بزرگ دخترم : دايي سعيد هم زنه ؟ من : نه اون مرده ! دخترم : از كجا فهميدي زني ؟ من : فهميدم ديگه مامان، از قيافه ام . دخترم : يعني از چي ؟ از قيافه ات؟ من : از اينكه خوشگلم ، دخترم : يعني... ادامه مطلب ... معما پدر و پسر روزی پدر و پسری تو یه تصادف زخمی می شن. وقتی اونا رو به بیمارستان می برند پدر می میره اما پسر زنده میمونه در حالی که زخمیه وقتی دکتر می یاد اونو عمل کنه میگه این که پسر خودمه!!! چطوری چنین چیزی ممکنه؟؟ معما سه مسافر یه روز سوار بر ماشین کنار یه ایستگاه توقف می کنین سه نفر تو ایستگاه نشستن یکی کسی که دوستش دارین دومی دکتری که جانتون رو نجات داد و سومی هم پیرزن کدمو سوار می کنین؟ بقیه معماها در ادامه مطلب ادامه مطلب ... جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
کودکی در حین تماشای یک سریال ایرانی?!!
«بابا جون؟» باقیش در ادامه مطلب ادامه مطلب ... جمعه 17 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
خب دوستای گلم میخوام به طنز در مورد روابط و افکار دانشجویان برای روابط حرف بزنم!(البته این گفته های من بعد از یاد گرفتن سلام دادن در موقع ورود به کلاس یا دیدن همکلاسی های غیر هم جنس و باز شدن روی دانشجو ها هستش!!!):
سال اول: دختر:به دنبال پسرای سال بالایی و ارشد هست و اصلا به پسرای هم سن و سال اهمیت نمیدهد! پسر:در پاره ای از اوقات نه تنها به کلاس توجه ندارد بلکه از هم رشته ای ها هم گریزان است و بیشتر در سایر دانشکده ها می چرخد!تمامی کلاسها را تحت نظر دارد حتی سال بالایی ها رو!!!! سال دوم: دختر:به دنبال پسرهایی هست که اختلاف سنی داشته باشند ولی این اختلاف کاهش یافته و به دو ترم بالا فکر میکند!(در این بین پیشنهاد های هم سن ها را باز هم رد میکند!!!وشاید با تعدادی از ترم بالایی ها رابطه برقرار میکند!!) پسر:کمی از آتش اولیه افول کرده و این بار دنبال هم سن و سال ها ولی بازم در بیرون از حیطه قبلی چرخ میزند!!(شاید او هم ارتباطاتی را تجربه کند!!) سال سوم: دختر:انتظارش کمی پایین آمده و در دانشکده خودشان دنبال دوست میگردد و کم کم احساس میکند وقت دارد تلف می شود(مثل تیمی که ۲-۰از حریفش عقب است و دقایق پایان بازی فرا میرسد!!) پسر:او حتی پا را فراتر میگذارد و با دختران دیگری که حالا ترم اول یا دوم محسوب میشوند و بدون شک حتی برای پز دادن هم که شده دنبال پسرهای ترو بالایی هستن ارتباط برقرار میکند! سال چهارم: دختر:او از همه چیز و همه کس خسته شده و میگوید فلان پسر همکلاسی خودمان هم پسر بدی نیست مهم تر از همه اینکه چندسالی هست میشناسمش!!!)یا مثلا همکلاسی یکی از دوستانش که روزی با هم به درس شروع کردن گزینه مناسبی هستش! پسر:او هم از همه چیز و همه کس خسته شده و اصلا به این نتیجه میرسد که نباید ازدواج کند!!!!! پ.ن.۱: هر مردی برای شناخت زنان کافیست یکی از آنها را خوب بشناسد ولی یک زن حتی اگر با تمام مردها آشنا باشد یکی از آنها را هم خوب نمی شناسد. پ.ن.۲: همه ی زنها بد نیستند. بدتر و بدترین هم دارند پ.ن.۳: بهترین مردان بزرگ، همواره بدترین زنان دنیا را دارند پ.ن.۴: چرا زنان مردان باهوش را دوست دارند؟ پ.ن.۵: اگر مردان در مورد شخصیت زنان کمی نکته سنج باشند، هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد. پ.ن.۶: عوض کردن همسر فقط عوض کردن مشکل است. پ.ن.۷: مردنظم افرینش و زن شعر سپید آن است دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
دکتر علی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است: ١ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند. عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. ٢ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند. مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بیشخصیتاند و بیاعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زندهشان یکی است. ٣ـ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند. آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را میگذارند. کسانی که همواره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم. ۴ـ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند. شگفتانگیزترین آدمها! در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوهاند که ما نمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما می روند نرم نرم آهسته آهسته درک میکنیم، باز می شناسیم، می فهمیم که آنان چه بودند. چه میگفتند و چه میخواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم. هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان میآید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد. دو شنبه 13 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
واسه این دوستایی که به کامران میگن کامی و به ابراهیم میگن ابی و کلآ گشادیشون میشه یه اسمو کامل بگن آرزومندم که همسری پاکدامن با نام "کوثر" نصیبشون بشه تا بلکه شاید رستگار شوند و دست از این جهالت بردارند!
یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
اول راهنمایی بودم که مداد تو لیوان آب رفت و فهمیدم شکست نور چیچیه... ترم اول کارشناسیمم واسه درک شکست عشقی یه چوب کلفت رفت کونم! یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
- هنوز که نکشیدیش پایین...
!
یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
یادمه اون قدیما هر موقع که باتری وسایل الکترونیکیمون ضعیف و غیر قابل استفاده میشد نمینداختیمش، میذاشتیمش یه گوشه ای و هر وقت باتری ساعت دیواریمون تمام میشد مامانم اینارو جاشون میذاشت. یک شنبه 12 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
بگیـر چپ بگیـــر چپ، بیشتر بگیری رد میکنیش.. بگیر ــبگیـ بگـــ... پوووووف خـــــاک تو سرت با اون فرمون گرفتنت ، کـِـشتی به این گـُـندگی رو به گـ ا دادیش ! +با اینکه بار چندمه این فیلم رو میبینمش، بازم وقتی به این قسمتی که تایتانیک به کوه یخ نزدیک شده رسیدم، امیدوار بودم ردش کنه ! هنوز نسبت به یه سری از واقعیت های تحمیل شده و تغییر ناپذیر زندگیمم همچین امیدواری رو دارم! اما دیگه بایس قبول کنم این کشتی که من سوارشم ازین کوهی که پیش رومه نمیگذره و کاراکتری که من باشم به گـ ا خواهد رفت ! خیلیا با پوزیشن دو نفری 69 تو همبستریهاشون آشنان ولی بعضیا با پوزیشن 169 مأنوسترند این بعضیا موقع آمیزش با همخوابشون نفر دیگهای تو فکرشونه ! شنبه 11 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
من گرفتم تو نگیر زن گرفتم شدم ای دوست به نام تو اسیر من گرفتم تو نگیر چو اسیری که ز دنیا شده ام یکسره سیر من گرفتم تو نگیر بود یک روز مرا با رفقا گردش و سیر یاد آن روز به خیر زن مرا کرده میان قفس خانه اسیر من گرفتم تو نگیر یاد آن روز که آزاد ز غم ها بودم تک و تنها بودم زن و فرزند ببستند مرا با زنجیر من گرفتم تو نگیر بودم آن روز من از طایفه ی درد کشان بودم از جمع خوشان خوشی از دست برون رفت و شدم لات و فقیر من گرفتم تو نگیر ای مجرد که بود خوابگهت بستر گرم بستر راحت و نرم زن نگیر ار نه بود خوابگهت لای حصیر من گرفتم تو نگیر بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم مستحق لگدم چون در این مسئله بود از خود مخلص تقصیر من گرفتم تو نگیر من از آن روز که همسر شده ام خر شده ام خر همسر شده ام می دهد یونجه به من جای پنیر من گرفتم تو نگیر
شنبه 11 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
سلام اول باید از خانم های عزیز و مهربون عذز خواهی کنم (به خدا این یه شوخیه) ((من از اون دسته افرادی هستم که به نظرم خانم ها از آقایون خیلی بهترند )) یه تست طنز که میزان علاقه ی مرد ها رو به همسرشون نشون میده : ادامه مطلب ... پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
صبح اس ام اس داد شماره پامو پرسید. پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
از قدیم گفتن : "پیشنماز که بگوزه پس نماز باید برینه!" + پیش نماز ما رید! زود بگید بایستی چیکار کنم من؟! پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
از خواب بیدار میشه و میبینه خونه تنهاست.. دقایقی بعد.. همونجور که نفساش تند شده و کارش تموم شده اون خیسی رو با دستمال پاک میکنه از صورتش... + اون پسره بدجور دلش گریه میخواست.. با اون آهنگ قدیمی سی دیِ گریه کرد و روح خودشو ارضا کرد. پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
خیلی بده که دوست محترمتون واسه حذف و اضافش بیاد بشینه پای سیستمتون و آدرس سایت دانشگاهشم ندونه! داری واسش سرچ میکنی... میزنی: د لیستی میاد که اون اولیش: داستانای 3کسیه میزنی: دا لیستی میاد که اینبار اولیش: دانلود فیلم 3کسیه خلاصه تا کلمه ی دانشگاه بخواد کامل تایپ شه چشمای پاک دوستتون به این کلمات مستهجن همینطور آلوده میشه. قسمت بد داستان اینه که دوستتون از این سیستم کلمات پیشنهادی گوگل چیزی نمیدونه و فکر میکنه شما قبلآ اینارو سرچ کردی... درست همینجا داستان بود که گفت: با Adslت عجب چیزایی دانلود میکنیا!! اَی تو روح این گوگل ساجسشن... پنج شنبه 9 تير 1390برچسب:, :: :: نويسنده : مجتبی
چند وقت پیش تو کلوب مطلبی با عنوان (شما یادتون نمیاد) خوندم که خاطرات بچه های دهه ی شصتیه.منو تو حال هوای خاص دوران دبستان برد.یاد خاطرات و دغدغه های پاک اون دوران افتادم.با خیلیهاشم دلم گرفت و بغض کردم.تمام اونایی رو که تجربشو داشتم و اون دوران دیدم گلچین میکنم اینجا میزارم.شاید شمام این تجربه ها رو داشته باشید... شما یادتون نمیاد، اون موقعها مچ دستمون رو گاز می گرفتیم، بعد با خودکار بیک روی جای گازمون ساعت می کشیدیم .. مامانمون هم واسه دلخوشیمون ازمون می پرسید ساعت چنده، ذوق مرگ می شدیم شما یادتون نمیاد، وقتی سر کلاس حوصله درس رو نداشتیم، الکی مداد رو بهانه میکردیم بلند میشدیم میرفتیم گوشه کلاس دم سطل آشغال که بتراشیم شما یادتون نمیاد، تیتراژ شروع برنامه کودک: اون بچه هه که دستشو میذاشت پشتش و ناراحت بود و هی راه میرفت، یه دفعه پرده کنار میرفت و مینوشت برنامه کودک و نوجوان با آهنگ وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وَََََگ، وگ وگ وگ وگ، وگ شما یادتون نمیاد تو دبستان زنگ تفریح که تموم می شد مامورای آبخوری دیگه نمی ذاشتن آب بخوریم شما یادتون نمیاد، دوست داشتیم مبصر صف بشیم تا پای بچه ها رو سر صف جفت کنیم شما یادتون نمیاد، عیدا میرفتیم خرید عید، میگفتن کدوم کفشو میخوای چه ذوقی میکردیم که قراره کفشمونو انتخاب کنیم. شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم وقتی میبردنمون پارک، میرفتیم مثل مظلوما می چسبیدیم به میله ی کنار تاب، همچین ملتمسانه به اونیکه سوار تاب بود نگاه میکردیم، که دلش بسوزه پیاده شه ما سوار شیم، بعدش که نوبت خودمون میشد، دیگه عمرا پیاده می شدیم شما یادتون نمیاد، پاکن های جوهری که یه طرفش قرمز بود یه طرفش آبی، بعد با طرف آبیش می خواستیم که خودکارو پاک کنیم، همیشه آخرش یا کاغذ رو پاره می کرد یا سیاه و کثیف می شد شما یادتون نمیاد ولی نوک مداد قرمزای سوسمار نشانُ که زبون میزدی خوش رنگ تر میشد شما یادتون نمیاد، وقتی مشق مینوشتیم پاک کن رو تو دستمون نگه میداشتیم، بعد عرق میکرد، بعد که میخواستیم پاک کنیم چرب و سیاه میشد و جاش میموند، دیگه هر کار میکردیم نمیرفت، آخر سر مجبور میشدیم سر پاک کن آب دهن بمالیم، بعد تا میخواستیم خوشحال بشیم که تمیز شد، میدیدیم دفترمون رو سوراخ کرده شما یادتون نمیاد مدیر مدرسه از مادرامون کادو می گرفت سر صف می داد به ما.بعد می گفت: همه تو صفاشون از جلو نظااااااااام برید سر کلاساتون شما یادتون نمیاد، اون قدیما هر روزی که ورزش داشتیم با لباس ورزشی می رفتیم مدرسه... احساس پادشاهی می کردیم که ما امروز ورزش داریم، دلتون بسوزه شما یادتون نمیاد، سر صف پاهامونو 180 درجه باز می کردیم تا واسه رفیق فابریکمون جا بگیریم شما یادتون نمیاد، گوشه پایین ورقه های دفتر مشقمون، نقاشی می كشیدیم. بعد تند برگ میزدیم میشد انیمیشن شما یادتون نمیاد، آرزومون این بود که وقتی از دوستمون می پرسیم درستون کجاست، اونا یه درس از ما عقب تر باشن شما یادتون نمیاد، برای درس علوم لوبیا لای دستمال سبز میکردیم و میبردیم سر کلاس پز میدادیم شما یادتون نمیاد، با آب قند اشباع شده و یک نخ، نبات درست میکردیم میبردیم مدرسه شما یادتون نمیاد، تو راه مدرسه اگه یه قوطی پیدا میکردیم تا خود مدرسه شوتش میکردیم شما یادتون نمیاد: دفتر پرورشی با اون نقاشی ها و تزئینات خز و خیل شما یادتون نمیاد، یه زمانی به دوستمون که میرسیدیم دستمون رو دراز میکردیم که مثلا میخوایم دست بدیم، بعد اون واقعا دستش رو دراز میکرد که دست بده، بعد ما یهو بصورت ضربتی دستمون رو پس میکشیدیم و میگفتیم: یه بچه ی این قدی ندیدی؟؟ (قد بچه رو با دست نشون میدادیم) و بعد کرکر میخندیدیم که کنفش کردیم شما یادتون نمیاد تو دبستان وقتی مشقامونو ننوشته بودیم معلم که میومد بالا سرمون الکی تو کیفمونو می گشتیم میگفتیم اقا دفترمونو جا گذاشتیم شما یادتون نمیاد: چی شده ای باغ امید، کارت به اینجا کشید؟؟ دیدم اجاق خاموشه، کتری چایی روشه، تا کبریتو کشیدم، دیگه هیچی ندیدم شما یادتون نمیاد: یک تکه ابر بودیم، بر سینه ی آسمان، یک ابر خسته ی سرد، یک ابر پر ز باران شما یادتون نمیاد شبا بیشتر از ساعت 12 تلویزیون برنامه نداشت سر ساعت 12سرود ملی و پخش می کرد و قطع می شد.... سر زد از افق...مهر خاوران شما یادتون نمیاد، با آب و مایع ظرفشویی کف درست میکردیم، تو لوله خالی خودکار بیک فوت میکردیم تا حباب درست بشه شما یادتون نمیاد هركی بهمون فحش میداد كف دستمونو نشونش میدادیم میگفتیم آیینه آیینه شما یادتون نمیاد تقلید کار میمونه...میمون جزو حیوونه شما یادتون نمیاد پسرا شیرن مثه شمشیرن...دخترا موشن مثه خرگوشن شما یادتون نمیاد: انگشتر فیروزه، خدا کنه بسوزه شما یادتون نمیاد بستنی میهن رو که میگفت مامان جون بستنیش خوشمزه تره شما یادتون نمیاد این بازیو پی پی پینوکیو پدر ژپتو، گُ گُ گُربه نره روباه مکار شما یادتون نمیاد، اون موقعها یکی میومد خونه مون و ما خونه نبودیم، رو در مینوشتن: آمدیم منزل، تشریف نداشتید شما یادتون نمیاد، بچه که بودیم به آهنگها و شعرها گوش میدادیم و بعضی ها رو اشتباهی میشنیدیم و نمی فهمیدیم منظورش چیه، بعد همونطوری غلط غولوط حفظ میکردیم شما یادتون نمیاد کلی با ذوق و شوق تلویزیون تماشا می کردیم یهو یه تصویر گل و بلبل میومد: ادامه برنامه تا چند دقیقه دیگر شما یادتون نمیاد، خانواده آقای هاشمی رو که میخواستن از نیشابور برن کازرون، تو کتاب تعلیمات اجتماعی شما یادتون نمیاد کارت صد آفرین میدادن خر کیف میشدیم، هزار آفرین که میدادن خوده خر میشدیم شما یادتون نمیاد، با مدادتراش و آب پوست پرتقال، تارعنکبوت درست می کردیم شما یادتون نمیاد، تو کلاس وقتی درس تموم میشد و وقت اضافه میآوردیم، تا زنگ بخوره این بازی رو میکردیم که یکی از کلاس میرفت بیرون، بعد بچه های تو کلاس یک چیزی رو انتخاب میکردند، اونکه وارد میشد، هرچقدر که به اون چیز نزدیک تر میشد، محکمتر رو میز میکوبیدیم شما یادتون نمیاد، دبستان که بودیم، هر چی میپرسیدن و میموندیم توش، میگفتیم ما تا سر اینجا خوندیم شما یادتون نمیاد: سه بار پشت سر هم بگو: گاز دوغ دار، دوغ گازدار!! یا چایی داغه، دایی چاقه شما یادتون نمیاد ماه رمضون که میشد اگه کسی می گفت من روزم بهش میگفتیم: زبونتو در بیار ببینم راست میگی یا نه شما یادتون نمیاد، یه برنامه بود به اسم بچه هااااا مواظبببببب باشییییییددددد (مثلا صداش قرار بود طنین وحشتناکی داشته باشه! بعد همیشه یه بلاهایی که سر بچه ها اومده بود رو نشون میداد، من هنوز وحشت چرخ گوشت تو دلمه. شما یادتون نمیاد، قرآن خوندن و شعار هفته (ته کتاب قرآن) سر صف نوبتی بود برای هر کلاس، بعد هر کس میومد سر صف مثلا میخواست با صوت بخونه میگفت: بییییسمیلّـــَهی یُررررحمـــَنی یُرررررحییییییم شما یادتون نمیاد: تو دبستان سر کلاس وقتی گچ تموم میشد، خدا خدا میکردیم معلم به ما بگه بریم از دفتر گچ بیاریم.همیشه هم گچ های رنگی زیر دست معلم زود میشکست، بعدم صدای ناهنجار کشیده شدن ناخن روی تخته سیاه شما یادتون نمیاد، قدیما تلویزیون که کنترل نداشت، یکی مجبور بود پایین تلویزیون بخوابه با پاش کانالها رو عوض کنه شما یادتون نمیاد: گل گل گل اومد کدوم گل؟ همون که رنگارنگاره برای شاپرکها یه خونه قشنگه. کدوم کدوم شاپرک؟؟ همون که روی بالش خالهای سرخ و زرده، با بالهای قشنگش میره و برمیگرده، میره و برمیگرده.. شاپرك خسته میشه... بالهاشو زود میبنده... روی گلها میشینه... شعر میخونه، میخنده شما یادتون نمیاد، اون مسلسل های پلاستیکی سیاه رو که وقتی ماشه اش رو میکشیدی ترررررررررررررتررررررررررررر صدا میداد شما یادتون نمیاد، خط فاصله هایی که بین کلمه هامون میذاشتیم یا با مداد قرمز بود یا وقتی خیلی میخواستیم خاص باشه ستاره می کشیدیم شما یادتون نمیاد، آخر همه فیلم ویدئوها شو ضبط میکردن شما یادتون نمیاد، کیک می خریدیم بیست تومن. کاغذ زیرش رو هم می جویدم شما یادتون نمیاد موقع امتحان باید بین خودمون و نفر بغلی کیف میزاشتیم رو میز که تقلب نکنیم شما یادتون نمیاد، این چیه این چی چیه؟ کفش نهرین بچه ها, شما هم میخواین؟ بـــــله شما یادتون نمیاد چکمه پلاستیکی که مامانا از کفش ملی میخریدند پامون میکردند شما یادتون نمیاد… فیلم ویدئو که یواشکی زیرپیرهنمون قایم می کردیم؛بعدم می گفتیم کیفیتش آینه س شما یادتون نمیاد، زنگ آخر که می شد کیف و کوله رو مینداختیم رو دوشمون و منتظر بودیم زنگ بخوره تا اولین نفری باشیم که از کلاس میدوه بیرون. شما یادتون نمیاد آتروپات رو که گرم میکرد شما يادتون نمياد ولي سره كلاس انشاء كه ميشد اگه نوشته بوديم دل تو دلمون نبود معلم صدا بزنه ولي اگه ننوشته بوديم زنگ استراحت دل درد ميگرفتيم شما یادتون نمیاد یک مدت از این مداد تراش رو میزی ها مد شده بود هرکی از اونا داشت خیلی با کلاس بود شما یادتون نمیاد! روی فیلمای عروسی، موقعی که دوماد داشت حلقه رو توی انگشت عروس می کرد؛ آهنگ یه حلقه طلایی معین و می ذاشتن. شما یادتون نمیاد، سرمونو می گرفتیم جلوی پنکه می گفتیم: آ آ آ آ آ آآآآآ شما یادتون نمیاد، دبستان بودیم اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبستانی هاست! رفتیم دبیرستان دوباره اول کتاب فارسی نوشته بود امید من به شما دبیرستانی هاست – خدا رحمتت کنه اما بالاخره امیدت به کی بود!؟ آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان
|
||||||||||||||||||||||||||
![]() |